درود
امروز یه تجربه ی جدید به دست آوردم. تجربه ی حضور در جمع وبلاگ نویسان!
جناب وحید هماتاش این قرار رو گذاشته بودن.
وحید
وب گپ
اینقدر این آقا شاه شمشاد قدان شاه شمشاد قدان گفته بودم که من تصور میکردم
با یه آدمی تو مایه های جابر روزبهانی و اینا رو به رو میشم. میخوام بگم
که تصویر توی ذهنم یه آدمی بود با قد 2متر!! منتهی باید خدمتتون عرض کنم که
اگه بره روی صندلی وایسه قدش شاید بشه 2متر! حالا خودتون قدش رو محاسبه
کنید :دی
البته... جدا از شوخی باید بگم که خیلی آدم فهمیده ای بود. یعنی از نظر من
توی زمینه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و از این قبیل مسائل یه چیزهایی
حالیش میشد. میخوام بگم که وبلاگ نویسی بود که میدونست میخواد چیکار کنه و
چی بگه...
شـــ
گردن ـــال
یعنی من امروز پاشدم رفتم که فقط سعید رو ببینم. دلیل اصلیم واسه رفتن سعید
بود. بعضی وقتها آدم بدون اینکه کسی رو دیده باشه نسبت بهش علاقه قلبی
پیدا میکنه. یه همچین حسی نسبت به سعید داشتم. میخوام بگم که اون 20 نخ
سیگاری که من و سعید (به قول خودش معتادین بلاگستان) امروز کشیدیم با سیگار
هایی که قبلن کشیده بودم فرق داشت و خیلی چسبید.
نیو فرندز !
امروز با خانوم ها: نازگل بانو(فوق العاده با شخصیت بودن)، آریشکا
بانو(خیلی فهیم بودن)، ماهتیسا بانو(یعنی اگه یه لحظه ساکت
میشد کل فضا به حالت سایلنت در می اومد)، مریم بانو (به همراه آقای
همسر تشریف آورده بودن) و حوری بانو(ایشون هم فهیم بودن و البته به
دود سیگار من و سعید هم معترض شدن) آشنا شدم. همچنین با آقایون: آقا
علیرضا( فکر کنم جزء نیروهای اطلاعات بودن که از خودشون چیزی نگفتن
منتهی از افکارش خوشم اومد. آدم واردی بود) ، آقا کیارش(یه جورایی
باهاشون و افکارشون همزاد پنداری کردم) و آقا حسین(ساکت بود اما ازش
خوشم اومد مخصوصن وقتی وبلاگش رو خوندم) هم آشنا شدم. که البته سعادتی
بود.
کافه کتاب نشر ثالث
محل قرار بود. کافه ی بدی نبود. یعنی اون قهوه فرانسه ای که سفارش دادم رو
خوب درست کرده بود. برعکس جای دیگه ای که چند روز پیش رفتم!
هدیه!
جناب وحید خان یه کتاب به من هدیه دادن که بسیار از این کارش خوشحال شدم.
قرار وبلاگی از زبان وحید وب گپ
میتونید متن توضیح قرار رو توی وبلاگ وحید که لینکش رو میذارم بخونید. یه
سری عکس هم از دوستان گرفته که توی مطلبش هست. میتونید برید و من و سایر
دوستان رو زیارت کنید :))
توضیحات کامل در مورد قرار وبلاگی در وب گپ
نیو لینکس
دوستان امروز رو که وبلاگشون رو داشتم لینک کردم. چندتا از دوستان هم که وب ندادن!!
درود
ماهیت ورزشهای قهرمانی امروزه کاملاً صکصــ.ـشوآل است. ورزش قهرمانی اساساً دیگر ورزش نیست چراکه دیگر نه برای سلامت بلکه برای تولید لذت است، لذتی صکصــ.ـشوآل.
شاید مفهوم صـ.ـکـ.ـص در ورزشی مانند بدنسازی، بسیار آشکار باشد، هنگامی که شخص بدنساز در برابر آیینه میایستد و اندام خود را نظاره میکند. آیینه ابزاری لازم برای این «خود ارضـ.ـایـ.ـی» بدنساز است. اما نه تنها بدنسازی بلکه همهی ورزشهایی که امروزه به ورزش قهرمانی بدل شده است، چنین ماهتی دارند. فوتبال را در نظر آورید. شاید ماهیت صکصــ.ـشوآل فوتبال بسی شدیدتر از دیگر ورزشهای قهرمانی باشد. عناصر جنسـ.ـ.ـی موجود در این ورزش، به شکل فزایندهای صکصــ.ـشوآل است.
داخل کردن یک توپ درون یک سوراخ (دروازه) و لذت حاصل از این فعل. لایی زدن بازیکن مقابل به مثابه یک حریف جنسـ.ـ.ـی و لذت حاصل از آن برای شخص فاعل(لایی زن) و خشم مفعول(لایی خور). فریادها و خوشحالیها و حتی عصبایتهای حاصل از برد یا باخت، همگی کنشهایی صکصــ.ـشوآل هستند.
:.
الان به نظرتون من چی چی بگم که نشون
دهنده ی این باشه که ساعت 5 صبح دوتا شاخ گنده بعد از خوندن این مطالب روی
سرم سبز شده؟؟!
استاد گرانقدر... استاد فلسفه... به قول برخی عارف و فیلسوف قرن!!! چنین
افاضاتی فرمودند و باعث شدن من دستمو بکنم توی موهام و با موهام (مفعول)
توسط دستهام (فاعل) بازی کنم و لذتی صکصــ.ـشوآل ببرم... همین...
:.
آقا من به خونواده ی این یارو توصیه میکنم
روی این کانال های پرنور قفل فیلسوف بذارن. قفل کودک و این صوبتا دیگه
جواب گو نیست.
:.
مقاله ی کامل رو مطالعه بفرمایید لطفن: زیست جهان جنسـ.ـ.ـی و مقولهی حجاب
عادت دارم یک فرسخ مانده به مقصد، کرایه را بگیرم دستم که موقع پیاده شدن نه خودم را معطل کنم نه دیگران را. چند روز پیش سوار تاکسی شدم و نشستم کنار صندلی راننده. یک اسکناس دویست تومانی و یک اسکناس پنجاه تومانی از کیفم بیرون آوردم، صافشان کردم و گرفتم دستم. راننده زیر چشمی نگاهی به دستم انداخت و بعد از چند ثانیه گفت: «آقا کرایهاش چهارصد تومنه نه دویست وپنجاه تومن. سر کرایه با من چونه نزنید. اعصابم به اندازه کافی خورد هست.» من پول را از این دستم دادم به آن دستم و همچنان خیره ماندم به روبرو.
راننده پیشانیاش را با آرنجش پاک کرد و از توی آینه، از مسافری که پشت سرش نشسته بود پرسید: « آقا شما بگو کرایه این خط چنده؟» مسافر گفت:« نمیدونم آقا، من اولین باره سوار میشم.» راننده بیشتر جوش آورد و گفت: «لطفاً قبل از سوار شدن از نرخ کرایه اطلاع پیدا کنید و بعد سوار شید. اینجوری که نمیشه آخه. باید سر شندرغاز با همه چونه بزنیم.» بعد به من نگاه کرد و گفت: «آقا اصلاً کرایه نخواستم. پولت رو بذار توجیبت. ببر خونه بذارجلوی آینه بشه دوبرابر.» من دویست و پنجاه تومانی را که دستم بود گذاشتم توی جیب شلوارم و گفتم: «خیلی ممنون همینجا پیاده میشم.» ماشین را نگه داشت. موقعی که داشتم پیاده میشدم یک اسکناس هزار تومانی از کیفم درآوردم و دادم بهش. گفتم: «بقیهاش مال خودتون.» راننده که شرمنده شده بود، گفت: «آقا منو ببخشید. نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم.» دستم را توی هوا تکان دادم و گفتم: «تشکر لازم نیست.» و بقیه راه را پیاده رفتم...
یه فنجون نسکافه داغ:
کافه چی:چون ماشین زندگی اش دنده ی خوشبختی نداشت آن را خلاص کرد.
درود
آدمهای زیادی توی زندگی هر کسی هستن! منتهی اینها هر کدوم یه لولی دارن. یعنی هر کس یه جایگاه مخصوص به خودش رو داره. یکی میشه یه دوست ساده؛ یکی میشه یه دوست خوب؛ یکی میشه رفیق؛ یکی میشه عشق و...
یه وقتهایی یه نفر که مثلن برات یه دوست ساده است٬ کارهایی میکنه که برات میشه یه رفیق. یعنی خود ِ طرف کاری میکنه که تو مجبور میشی ارزشش رو برای خودت ببری بالاتر و با توجه به ارزشی که برات داره باهاش رفتار کنی. پس نتیجه میگیریم نوع رابطه ما با هر کس بستگی به ارزشی که اون برای ما قائل میشه داره. بی انصافیه که یه نفر که همه وقتشو و فکرشو برات میذاره با کسی که تو براش یه دوست معمولی یا حتی خوب هستی در یک سطح قرار بدی و باهاشون یه مدل رفتار کنی. این موضوع ذهنمو درگیر خودش کرده. میخوام بگم که دارم توی روابطم با اطرافیانم تجدید نظر میکنم. یعنی با هرکس اونطور که ارزش برام قائله رفتار میکنم. اگه یه نفر منو فقط واسه انجام کارهاش یا پر کردن اوقات تنهایی خودش و یا سرگرمیش میخواد٬ دلیل نمیشه اونو مثلن رفیقم بدونم. سطحش میاد خیلی پایین تر!
یه مثال عینی میزنم. یکی از هم اتاقی هام که پسر خیلی خوبیه و من بهش میگم گل بندر چند وقتیه بدجور داره خودشو تو دلم جا میکنه. با کارهاش و رفتارش. وقتی میبینم بهم احترام میذاره و بی احترامی توی رفتارش و گفتارش بهم نمیکنه... وقتی میبینم توی این وانفسای بی معرفتی خیلی ها از همون روز اولی که برگشتم خونه و دیگه ندیدمش٬ ظهر و شب٬ هر روز٬ بدون استثنا داره بهم اس ام اس میزنه و معلومه به یادمه... وقتی چند روز یه بار خودش زنگ میزنه و احوال پرسی میکنه٬ قاعدتن ارزشش میره بالا. یعنی دیگه تنها به چشم یه هم اتاقی بهش نگاه نمیکنم؛ جایگاهش میره بالاتر. میشه یه رفیق عالی.
توصیه: به هر کس با توجه به ارزشی که براتون قائله و رفتاری که با شما داره اهمیت بدید. اگه به یه نفر خیلی توجه میکنید و فکرتون رو مشغول کرده و فکر میکنید براتون مهمه اما شما برای اون فقط یه دوست هستید٬ بهتره که توقعاتتون رو بیارید پایین و اون فرد رو زیاد بالا قرار ندید. بیاریدش پایین. شاید آدمهای بهتری باشن برای اینکه توی دنیای شما بالاتر قرار بگیرن...
یه فنجون نسکافه داغ:
کافه چی: یک ساعت که آفتاب بتابد خاطره ی آن همه شب های بارانی از یاد می رود ، این است حکایت آدم ها و فراموشی ...