وبلاگ نویس تعهد دارد2 !!
چرخی
که در بلاگستان بزنید با وبلاگهای مختلفی رو برو میشوید. یک سری ها هستند
که وبلاگ را با دفترچه خاطرات روزانه و شخصی شان اشتباه گرفته اند! در
مقابل منتقدان هم میگویند این نشان دهنده ی شخصیت رک ما و مخالفتمان با
خودسانسوری است. ما همه چیز را مینویسیم. آخر احمق؛ به من چه که دیشب تو و
آن انتری که دوست پسرت است توی رختخواب چه غلطی کرده اید!؟ دانستنش چه سودی
برای من دارد؟! مثال: وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و
با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و .... پریدم زیر
پتو، یه کمی که گذشت دستمو یواش انداختم گردنش...
یا مثلن این یکی لیستی از خریدهایش و آرایشش نوشته:یه
تونیک ِ خوشگل ِ کمر دار ؛ از اون کمر بند پهن هاااا ..
یه
دامن ِ خوچگل تر از اون ، از این مدل ماهی ها ، شاهکار ِ ماری ..
پرفیوم ِ بولگاری امنیای ِ بنفش ِ فیوریتم !
موهای
جیگیلی ..
ابروهای ِ شاهکار ِ ژاله جون، دوست ِ مامی ..
کفش های پاشنه 12 سانت ِ دو در شده از ماری ..
لاک ِ
فرنچ ِ شاهکار ِ استاد نستـــــــــــــــــــون !!! با دیزاین ِ عالیش و
اون گوشواره ی خوچگلش ..خب به نظر شما نوشتن این موضوعات در وبلاگ
لزومی دارد؟!
روزانه نویسان دیگری هم داریم که بعضن بد هم
نمینویسند. مانند زیگ زاگ و یا همین میس مری خودمان. اما معتقدم اینها اگر
کنار روزانه نویسی، چیزی هم به خوانندشان یاد بدهند بد نیست!
یک
سری وبلاگ ها هم به قول خودشان مینیمال نویسند. مانند اسپایدر مرد و سیب
زمینی و مملکته داریم؟ و...! اینها به اشتباه اسمشان را گذاشته اند می نی
مال نویس! وبلاگ هایی از این قبیل بیشتر جملات قصار مینویسند. مینیمال معنی
اش چیز دیگریست که توضیحش طولانی میشود. اینها بد نیستند. یعنی مختصر و
مفید مقصودشان از نوشتن را بیان میکنند!
بعضی وبلاگ نویسان
هرچه سرتاپای نوشته هایشان را برانداز کنی که متوجه بشوی منظورشان چیست، بی
فایده است. طرف نشسته با تمام واژه نامه ی ذهنی اش شلم شوربایی ساخته و
اسمش را گذاشته افکار پست مدرن و یا فلسفه ی غرب و از این قبیل مسائل اما
نوشته اش کلن هیچ بار معنایی ندارد. یکی دوتایشان توی گودری ام بود. اسم
نمیبرم که ناراحت نشوند.
شعر. بعضی ها (که به اشتباه اسمشان را
وب نویس گذاشته اند و باید کپی-پست ِ ر میگذاشتند) بر میدارند و یک بار
شعری از حافظ، یک بار از ترانه های داریوش، یکبار از ایرج میرزا و...
همینطور کپی میکنند و افتخار میکنند که وبلاگ دارند. نه حرفی، نه حدیثی و
نه سخنی! اصلن تعهد وبلاگنویسی در مورد این افراد چه میشود؟
محبوب
ترین و شاید موفق ترین گروه وبلاگ نویسان، وبلاگ نویسان ِ... وبلاگ نویسان
ِ... اسمش را نمیدانم چه بگذارم. یعنی واقعن هم اسمی ندارند. شخصی نویسان!
افکار نویسان! هرازگاهی چیز خوبی نویسان! همین ها دیگر. نمونه اش وبلاگ
نویس معروف؛ کافه چی! (آیکون شرکت نوشابه پپسی به همراه یه در بازکن بزرگ).
وبلاگهایی که می آیند که چیزی بنویسند. یعنی حرفی دارند که بزنند. اعتقاد
دارند باید به تعهد وبلاگ نویسیشان پایبند باشند و به نوشتن هر چیز سخیف و
مبتذلی راضی نمیشوند. این وبلاگ ها را میخوانم. یعنی همیشه میخوانم. حتی
گاهی مطالبشان را چندبار میخوانم. خب وقتی او برای خواننده اش ارزش قائل
است، در مقابل خواننده هم برایش ارزش و وقت میگذارد.
حوصله ام
نمیشود سایر گروه های وبلاگ نویس مانند مذهبی ها و طنز سیاسی نویس ها و چه
میداند دانلود سنتر ها را توضیح بدهم. یعنی ارزش ندارند بروم پی نوشتم
توضیح در موردشان...
من آنچه به ذهنم رسید را گفتم؛ حالا وبلاگ
نویس تعهد دارد یا ندارد را خودتان بررسی کنید.
موافق. یعنی وبلاگ رو بعضی ها با دفترچه خاطراتشون عوضی میگیرن و هر آشغالی دلشون میخواد توش مینویسن. نباید این طوری باشه.
فرزاد : سلام
پس شوما هم بخاطر همین تعهد فیل تر شدید؟!
اوللللللللللللللللللللللللللللللللل؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فرزاد : سلام
نچ. متاسفم!
خب قربانت گردد یه دفه بوگو خفه شیم دیگه!(باز که این آیکون سوته رو نزاشتی!)
راستی تو هم جنوبی هسی ما نیز هستیم!البته تو آن سر جنوبی ما این سر!
فرزاد : سلام
من چنین جسارتی نکردم. تعهد ربطی به خفه شدن نداره. من معذرت میخوام اگه بد منظورم رو رسوندم.
:.
بندرعباس و اون ورا؟؟
به نظرم این خیلی شخصی ه.
حالا من در کدوم گروه هستم؟!
فرزاد : سلام
به نظرت چی شخصی؟! وبلاگ؟
ببین یه توضیح برات بدم. وبلاگ مثل کتاب می مونه! کتاب یه نوشته ی شخصیه اما عمومی خونده میشه. میشه یه نفر بگه من کتاب مینویسم که فقط خودم بخونمش؟؟ نه! کتاب شخصی نوشته میشه تا عمومی خونده بشه. دقیقن مثل وبلاگ.
چیکار به کار بقیه داری...بذار اونا هم دلشون خوش باشه... نوشتن وقتی خوبه که حدود و ثغور رو درهم بشکنه...و فکر کنی آزادی...
اینو همیشه یادت باشه که وبلاگ های خوب ؛ همیشه در مقابل وبلاگ های افتضاح معنی پیدا می کنن...
و یادت باشه ملاک خوب ؛ بستگی دارد از نظر چه کسی؟ خوب باشد.عوام یا خواص.که بازهم وارد بحثهای فلسفی زیادی می شیم که اصلا حوصله اشو ندارم!
فرزاد : سلام
با نوشتن افکار مشکلی ندارم. تو فکر میکنی یه نفر که از رنگ لاک ناخونش و میزان بلندی چیز آقاشون توی رختخواب و چه میدونم کپی پست کردن شعر های حافظ وبلاگش رو میچرخونه، واقعن وب نویسه؟؟
یعنی تو اعتقادی نداری هر کسی یه تعهدی داره؟
نصفشو موافقم و نصفشو نه.
رمز گذاشتن کار مزخرفیه همون دفتر خاطرات بهتره ولی اگه کسی تو خونه دفترخاطراتش درامان نباشه چی؟
من میگم اگه میخواد کسی نظر نده نظرات رو غیر فعال کنه.
در مورد اینکه خواننده هم حق اظهار نظرات خودشو داره موافقم چون اگه قرار باشه همه یه نظر داشته باشن و اون یه نظر هم نظر توی نویسنده باشه بابا خیلی پرتی دیگه(با شوما نیستم)
الان از نظر من مثلا نهایت استفاده رو ببر.
فرزاد : سلام
دفترچه خاطرات در امان نباشه؟ خب توی رایانه میشه نوشت و براش پسورد گذاشت. در امان هم هست. لزومی نداره حتمن وب بنویسه که در امان باشه!
:.
نهایت استفاده رو بردیم. ممنون :)
من تا حودودی فکر میکنم که هر نویسنده ای آزاده که تو وبلاگش هر چه خواست بنویسه .. اما خب ، از اونجایی که وبلاگ یک محیط ِ عمومی هم هست بهتره که یه حد و مرز هایی هم رعایت بشه . اما مثلا در رابطه با عقاید ! ممکنه من هر عقیده ای داشته باشم ! مثلا من یه آدم ِ بی دین و ایمون باشم ! من دلم میخواد در وبلاگم از عقاید ِ کفر آمیزم بنویسم مثلا ، و کسی هم حق نداره بیاد بم بگه تو داری با این کارا دین و ایمون ِ یکی دیگه رو هم برباد میدی !! من ازادم از هر عقیده ای که دارم دفاع کنم و عقایدمم برای خودم لااقل محترمند ! کسی هم بیاد ساز ِ مخالف بزنه باید حد و مرز ِ خودشو رعایت کنه و اگرم اینقدر بی جنبه ست که با خوندن ِ عقاید ِ من از عقاید ِ خودش دست میکشه همون بهتر که نت رو ازش بگیرن !!
و در رابطه با سبک ِ وبلاگ هم فکر میکنم این یکی دیگه کلاملا یه چیزه شخصیه ! یکی مثلا میخواد طنز بنویسه ، یکی همون به اصطلاح مینیمال نوشت هاشو ! و هر کودوم از این سبک ها هم علاقه مندان ِ خاص ِخودشو داره ..
ولی منم همینطور که شوما میگی وبلاگایی که از حرفای دلشونو و افکارشون بنویسن رو بیشتر ترجیح میدم. مثلا وبلاگایی مثه وبلاگ ِ خود ِ شوما ، یا نگین ، و یا دافی نگار ! وبلاگ ِ خودمم دقیقن نمیدون که تو کودم دسته بندی میگنجه !!
فرزاد : سلام
برای نوشتن آزاده. اما هرچی خواست نه! اینو برای یکی از دوستان نوشتم: ببین یه توضیح برات بدم. وبلاگ مثل کتاب می مونه! کتاب یه نوشته ی شخصیه اما عمومی خونده میشه. میشه یه نفر بگه من کتاب مینویسم که فقط خودم بخونمش؟؟ نه! کتاب شخصی نوشته میشه تا عمومی خونده بشه. دقیقن مثل وبلاگ.
:.
همین سبک وبلاگه که نوع نوشتن رو مشخص میکنه!
:.
خب منم بهمین خاطر گفتم این سبک وبلاگ ها بیشتر خواننده دارن.
نه واقعا درسته... اینجا یه دنیای مجازیه که همه ما شهرونداشیم... یه جایی عین یه شهر... و همه اونایی که همدیگرو می شناسن و می خونن مثل دوستان و بقیه عین شهروندای دیگه! اینجا حرمت خاص خودش رو داره و هر چرندی که به مغزشون میاد نباید گفته بشه!
ولی فرزاد قبول کن که اون وبلاگ ها خواننده های خاص خودشون رو داره! دقیقا شبیه دنیای واقعی خودمون...
این خودمونیم که باید دوستانمون رو از بین اونهایی که واقعا ارزش دارن انتخاب کنیم و برای خوندشون وقت بذاریم... و اینقدر براشون ارزش قائل بشیم که هرچند کوتاه ولی حضورمون رو به خونه اش نشون بدیم!!!
++ راستی کافه کتاب خوش گذشت؟؟؟
فرزاد : سلام
خیلی ببخشید... خیلی ببخشید... داستان های صــکصــ.ـی هم طرفدار داره. باید بهشون حق بدیم که اجازه چاپ به صورت وسیع توی سطح جامعه داشته باشن؟؟ شوما با این قضیه موافقی؟ پس اون تعهد ما به انسانیت چی میشه؟ بهش آسیب نمیرسه؟!
:.
بسیار... جای شوما خالی... :)
جون هر کی دوس داری دیگه پست نذار که بخواد دوباره کلیک کنی واسه ادامه مطلب
خواهش
تنفر دارم می درکی یا نه
فرزاد : سلام
من از نظراتی که در مورد مطلبم نیستن تنفر دارم می درکی یا نه؟!
آقا ما مخلص هرچی جوان سولاریومی هستیم :))))
فرزاد : سلام
به به... سرافرازمون کردی قربان. از این ورا؟!
ما چاکریم... خیلی
خب البت که نظریات شما قابله تاملن.اما با قطعیت نمیشه حرف زد آدما روحیات متفاوتی دارن.هر کسی یه نیازی داره برای نوشتنم این نیازه آدمه که قلمو می ده دستش.به نظر من هر گروهی که گفتی خواننده های خودشون رو دارن.
دنیای آدما سرشار از تفاوته
فرزاد : سلام
مسلمن این چیزی که شوما میگی درسته! منتهی هر چیزی یه حد و مرز و قوانینی باید داشته باشه!
نمیشه که صبح پاشیم و از احساس جنسیمون در مورد یه نفر بنویسیم. ظهر از علاقه مون به فسنجون. عصر به بازی تیم منچستر. شب از فواید سیگار و نیمه شب هم از رویاهامون بنویسیم. این قبیل خزعبلات جاش توی وبلاگی که خواننده داره نیست. توی دفتر خاطراته...
اوهووم
باریکلا به ادم چیز فهم
گاهی هم خاله زنک بازی در وبلاگ لازم است گاهی تنوع خوبه
فرزاد : سلام
کی؟ من؟ آدم چیز فهم؟ تکذیب میکنم
خب اون وقت اگر ما توانایی نوشتن اون چیزایی که شما میگی رو در کنار روزانه هامون نداشته باشم چیکار کنیم ؟!
فرزاد : سلام
ببین مریم جان، شوما همین الانش هم داری این کارو میکنی. شوما شاید دقت نکرده باشی اما من خیلی وقته با شمام. یعنی وبت رو میخونم. از اون روزانه نویسی های صرف خیلی فاصله گرفتی. نوشته هات پخته تر شدن. شنیدی که میگن آنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند. نوشته هات اینطوری شده. اما به هر حال هر وب نویسی یه سری نواقص داره. من که خودم خدای نقصم!
اول بگو وبلاگ من چی ؟
بعدشم این روزها خیلی دلگیرم از بعضی نوشته ها راستش منم تو فکر ی پست بودم در این مورد که حالا تو دومین بلاگی بودی که متن پستت با فکر من جور بود !!
فرزاد : سلام
بگم وبلاگ من چی؟! خب باشه. میگم : وبلاگ من چی؟
حالا تو 10 بار بگو قوری گل قرمزی!
:.
یعنی میخوای بگی که من به خودم تلقین کنم که باهم تفاهم داریم و بیام خواستگاریت؟ کور خوندی
:.
راستی... "با نو تم ش کی" جالبه! خیلی
منم متنفرم از اونایی که اینجوری مینویسنو همه
حرفاشون میشه:
مدل مو
حموم آفتاب
دیزاین ناخون
هیکل
و....
حرفیدن راجبه اینا بد نیس ولی وقتی یکی همه
عشقش شد قیافه نویسی...اونوقت حال بهم زن
میشه.
وقتی فک میکنن برنزه شدنو ماشین خفن سوار
شدنو ناخون فرنچ و ....میشه نهایت
خوشبختی..آدم واقن افسوس میخوره..
البت که هرکس وسعته دیده خاص خودشو داره
فرزاد : سلام
دقیقن. وقتی یکی وب میزنه که هی بیاد و کلاس بذاره که فلان مارک لباس خریده و فلان قبرستون رفته اصلاح کرده و دوست پسرش فلان جا فلان کار رو باهاش کرده، مطمئنن ارزش خوندن نداره! طرف بیمار روانیه..
آقا بسیار توپیدید ولی بنده بسی لذت بردم از این نوشته یا بهتره بگم انتقاد نامه!!
وقتی چیزی نداریم بگیم همون بهتر که تخته کنیم بریم . نمونه ش خودم :دی ( آیکون ِ تواضع)
و در آخر اینکه شما و وحید وب گپ قرص سلام خوردید؟؟
فرزاد : سلام
بحث تخته کردن نیست. آدم وبلاگ بزنه. سالی یه بار مطلب بنویسه. منتهی مطلبش به درد بخور باشه!
:.
فرزاد : سلام
فرزاد : سلام
فرزاد : سلام
فرزاد : سلام
فرزاد : سلام
فرزاد : کی گفته من زیاد سلام میکنم؟؟
چه جالب !
تا یادم نرفته اول سلام
توی پی نوشت پست قبلم اشاره ای به همین موضوع داشتم.کامنتهایی هم اومد.اما کم بود.چون فضاش نبود.
منم موافق حرفتونم.
چی بگم؟
شاید مشکل از اونجا شکل گرفت که کسی نیومد بگه رسالت یک وب چیه.وظیفه ی یک وب نویس چیه. شاید مشکل از اونجا شکل گرفت که هر کی احساس غم کرد ، هر کی دعواش شد با مامان جونش ، هر کی دوست دختر/ پسر گرفت ، اومد و شد وب نویس.
کم نیست وبهایی که ظاهر وبشون شسته و رفته ست ، اما حرفاش حرفای یه بیماریه که توی تیمارستان باید بستری شه. در دسترس بودن اینترنت اجازه میده هر کسی لپ رو توی رختخوابش، توی اتاق تیمارستانش ، توی ... هم ببره.
وبلاگ نویس متعهده.به شرطی که سالم باشه.
فرزاد : سلام
خدارو شکر شما فهمیدید من چی میگم. دقیقن مشکل همینه که رسالت و تعهد وب نویس مشخص نشده. هر کسی به حسب چشم و هم چشمی و اینکه شاید بخواد باهاش کلاس بذاره و بگه من وبلاگ دارم، اومد توی این عرصه. و همین اشتباه ما بود...
یک بار یک جایی به یک نفری گفتم که برای نوشتن کتاب، از نویسنده اش باید تست سلامت عقلی بگیرند تا هر خزعبلاتی را به خورد روح انسان ندهد... الان عقیده ام برای وب نویسان هم همین است.
خوب یه کم حق با شماست یه کم هم حق با شما نیست!
من خودم رو میگم. روزانه هام رو مینویسم. ولی همیشه تو هاله ای از ابهام.چون نمیخوام کسی از اسرارم سر در آره .از طرفی چون نمیتونم با کسی هم دربارش بحرفم مجبورم بنویسم که خالی شم.
شعر گذاشتن یا یادی کردن از هنرمندها ، شعرا و ...هم اشکالی نیست. حس اون لحظه ی ادمه که نوشتنش با اون طنین همنوا شده و همذات پنداری میکنه!
مثلا زبون نوشته ی شما طنزه که مخاطبای خودش رو هم داره ولی من که کوله باری از مشکل دارم و تنها تو دیار غربتم نمیتونم زندگیم و به طنز بیان کنم چون حسش رو ندارم یا نمیاد...
حالا اون سمتی که حق با شماست ، بله خوب نیست آدم شخصی ترین مساله اش رو میتونه سکس باشه یا حتی آرایش سر و صورت که بازم یه نمش سکشواله بزاره تو وبلاگش!
فرزاد : سلام
مهم نیست طنز مینویسی یا تلخ. بحث این نیست. بحث اینه که همون طنز یا تلخ رو درست بنویسی. خیلی ببخشید... خیلی ببخشید...نوشتن با تف کردن فرق داره. بعضی وبلاگها به آدم این احساس رو میده که نویسنده اش داره تف میکنه توی صورتت مطلبش رو به جای اینکه به ذهنت هدیه اش بده!
خیلی دلت پره ها فرزاد!
بعضی چیزاش درسته : دی
فرزاد : سلام
یه نقد بود. تازه حوصله ام نشد زیاد بنویسم.
حالا من یه پارازیت بفرستم ؟! جدی 20 سالته ؟!! من چرا فکر میکردم 25 سالی داری یا بیشتر ! قیافتم از قیافه های این آدمای تو خود تصور میکردم ! از اینایی که انگار یه غمی تو چهرشونه و اینا !
فرزاد : سلام
قیافه ام میگفت 25 سال دارم یا حدس شوما؟!
من فوق العاده آدم برون گرایی هستم. اصالتن با درون گرایی مشکل دارم. هر از گاهی هم اگه غمگین ناک نوشتم مال اوضاع اطرافم بوده... نه خودم.
خب الان چی چی تصور میکنی؟
خوبه نظرت عوض شده...!
با این یکی بیشتر موافقم!
فرزاد : سلام
خب خدارو شکر.
سلام
خوب اینا رو نوشتی که چی؟
اینجا بهمون خوش می گذره که تشریف نمی آوریم
دو تا راستی
۱- راستی امروز دوستاتونو دیدم در حال خرکاری در باغ بادام دانشکده پشت گلخانه های پلاستیکی
۲- احتمال داره بیام خونتون که برم خونشون ( افتاد؟)
فرزاد : سلام
نوشتم که ایجاد تعهد کنم در وب نویسان!
:.
۱-شوخی میکنی؟؟ نامردا بی خبر!!
۲-بیا خونمون باهم بریم خونشون! من پایه ام!
نه بوشهر و اینورا!
فرزاد : سلام
یه جوری گفتی تو اون سر من این سر که فکر کردم. بابا منم که خوزستانم!
نه ، من اینجوری حدس میزدم ! از روی نوشته هات ! چون همونطور که قبلن هم گفتم ، من از روی نوشته های ملت ، چهره هاشونو تصور میکنم !!
فرزاد : سلام
آها... از اون لحاظ!
فقط یه چیزی! تصورت بد تر شد یا بهتر؟!
خوب هر شخصی عقیده ای داره دیگه ...
پس نظر شما هم قابل احترامه هرچند با بعضی از حرفاتون مخالفم. بعضی مواقع یه نفر از سر دلتنگی میاد و حرف دلش رو اینجا مینویسه و دوستانی که توی دنیای مجازی داره میان و باهاش همدردی میکنن و با کامنتهاشون حسابی اونو دگرگون میکنند.خوب به نظرت اگه این شخص حرفهاش رو بره توی دفترچه خاطراتش بنویسه فکر میکنی خاکی که روی دفترچه خاطراتش میشینه میتونه آرومش کنه؟
نکته ی دوم هم شما فرمودین که بعضی از وبلاگها در کنار روزانه نویسی چیزی به خواننده هاشون یاد بدن بازم اینجا به نظر من توی نوشته ی هر شخصی نویسی که دقت کنی کلی تجربه نهفته است فقط باید با اون دید نوشته هارو بخونی..
خلاصه که ببخشید زیادی حرف زدم
فرزاد : سلام
خب منم منظورم همینه! فقط انگار بد رسوندمش. من بیشتر مخالفتم با اون روزانه نویس هایی که مثالشون اول زدم. همونهایی که از لاک ناخون و اوضاع آب و هوا زیر پتو و توی حموم مینویسن!
:.
موافقم. همون "میس مری" که گفتم یه نمونه اشه! توی نوشته های روزانه اش خیلی چیزها میشه یاد گرفت!
خب منظورم منظورم از چیزی برای گفتن نداشتن همینه که یه نکته ی سود مند نمیشه از مطلب کشید بیرون!
فرزاد : سلام
دقیقن...
این آقا یا خانوم دیوانه ؛حرف جالبی زد.گفت دنیای آدما سرشار از تفاوته...باهاش موافقم.
نباید از همه این ها انتظار داشت همه از روی خطی که عرف وبلاگ نویسی کشیده شده اینطرف تر نرن...خیلی ها و اکثریتشون تعهد و این چیزا حالیشون نمیشه.ذاتشون و طبیعتشون همین گندیه که هست.وقتی همه زندگیشون محدود میشه توی این چیزا که گفتی ؛ نمی تونن فراتر از اون چیزی که هستن باشن.هیچ وبلاگی در داوری نباید دستخوش ذوق قرار بگیره.من نمیگم چیزایی که اینا می نویسن خوبه.اما کسی تعریف نکرده وبلاگ نویس چی باید بنویسه...
آقا فرزاد.روی زمین میلیون ها انسان زندگی میکنن.نباید انتظار داشته باشیم همه متعادل و متعهد باشن.همیشه هنجار شکنی و تخلف هست.همیشه آدم های مریض و با افکار عجیب هست.به من و تو و امثال ما چه مربوطه؟ ما تو کنج خلوت و تاریکمون فقط افکار خودمون رو می نویسیم و از کنار اونا رد میشیم و یک لبخند تلخ می زنیم.
زندگی همینه...
فرزاد : سلام
من با آنارشیست مخالفم. و همین موضوعه که منو آزار میده. همین آدمهای آنارشیسم طلب هستن که باعث میشن اون آزادی ها و تعهد های واقعی بدست نیاد!
اونوخ من توی کدوم دسته قرار دارم؟؟!! (آیکون خاک به سرم!! :دی)
فرزاد : سلام
شوما توی قلب ما قرار داری داداچ ؛)
خیلی دوست دارم بدونم من تو کدوم دسته ای از اینایی که دسته بندی کردی قرار میگیرم؟!
فرزاد : سلام
همون دسته ای که گفتم معروف شدن به مینیمال نویس. منتهی من اسمش رو گذاشتم کلمات قصار نویس. یعنی مختصر و مفید و با یکی دوخط منظورتون رو میرسونید.
والو من که روابطوم مثه شمو گسترده نیست دوسای ما شمویی وترنج بانو چند تا آدم دیگه که همشونم موجهن وخوب می نویسن.
حتما شمو درست می فرمویید که بعضیا درباره این چیزا خزعبلات می نویسن.
در ضمن درباره اون نظرم منظورم قضاوت کردن نبود اشتباه نشه لطفا.البته که هر آدمی یه روح سرشار از حقیقته واین ربطی به ظاهرش نداره.به هر حال عذر خواستندی مرا اگر رنجورتان نمودیم.
فرزاد : سلام
شوما؟ اسم نذاشتی! دیوانه ای؟
کاملا درسته عزیز دل من...
واقعا بعضی وقتا گریه م میگیره که مثلا یکی میاید وبلاگ مزخرف من رو میخونه، ولی مثلا
fararei.wordpress.com
رو نمیخونه...
حرفت کاملا درسته.
البته روزانه نویسی و قلم فرسایی هم در بهتر شدن نوشته ها تاثیر داره.
کلا ملت خوشحالی هستیم. :)
فرزاد : سلام
یالا... سلامعلیکم و الرحمه الله...
این وب دور از جون مزخرف شوما آدرس نداره ما بیایم بخونیم و به گریه شوما بی افزاییم؟
:.
الان تبلیغ کردی؟ وب نویس ها کامنت های تبلیغی رو پاک میکنن هاااا... از تعهدات وب نویسی محسوب میشه
:.
بابت لینک ها هم ممنون. میخونمشون. :)
شاید باور نکنی که خیلی خوشحال شدم از اینکه همچین حرفی رو ازت خوندم :)
فرزاد : سلام
جدی گفتم. پریروز هم وقتی حرف کشید به وبلاگ نویس های روزانه من وب شوما رو مثال زدم و گفتم که ایشون قبل فلان مدل مینوشتن و الان این طوری. و دوستانی که خوانندتان بودند تایید کردن که وب شما خوبه.
:.
خیلی چاکریم.
فرزاد من با تو موافقم.
یک چنین جایی از همین بلاگ هایی که مثال زدی، در نظرات خوندم که « آفرین ... بنویس ... فروغ وار بنویس. از هیچ چیزم نترس » حالا ماندم،
این وسط فروغ قربانی شد یا خودسانسوری!
این روزها ... حالم مساعد هر نوشته ای نیست.
قلبم زخم خورده و منتظر بهانه است.
کاش ابتذال هنری در سیگار و الکل تنها خلاصه میشد.
فرزاد : سلام
ایراد های زیادی به وبلاگ نویس ها وارده. همه اش هم بخاطر اینه که از اول مشخص نشد که وبلاگ نویس چه وظیفه ای داره و باید از چه بنویسه و چه ها ننویسه!
:.
به سرنوشت هدایت دچار نشی؟
کاش میگفتی فاشیست.آخه گاهی فاشیستیه بیش از حد آنارشیست میاره!
البته وبلاگهایی که فیلتر میشن و قوانین و تعهدنامه ای که بعد از ثبت نام وبلاگ به فرد تذکر داده میشه...چیزایی که باید رعایت کنه.هنجارها و ...همه و همه نشون میده تو کشور ما هیچ جایی و نقطه ای نمونده واسه هرج و مرج و آنارشیسم! نشون میده نظامی که بر بلاگفا حاکمه فاشیستیه.نه آنارشیستی.
چون در صورت تخلف فیلتر میشن.ببین اصلا این پستت و این گله و شکایتی که کردی مثل این بود که بیای بگی یه جامعه نباید هیچ بزهکار و مجرم و قاتل و دیوانه و مریض و خلافکار و معتاد و ...ی داشته باشه!درحالی که نصف عوام جامعه رو این گروه تشکیل میدن!
آقای محترم.جامعه بدون اینجور افراد معنی پیدا نمیکنه!
وبلاگ هم همینه.همون کپی ها و همون وبلاگ های دانلود و تبلیغاتی و سیاسی و مذهبی و ...
همه وبلاگ ها درکنارهم متفاوت به نظر میرسن.
این بحث رو اگه ادامه بدیم تهش به بحث وحدت در کثرت می رسیم.که چون مقاله ی عظیمی میشه از ادامه بحث صرف نظر میکنیم!
فرزاد : سلام
قبول داری که برای هر امری باید یه چهار چوبی قرار داد؟ یه چهارچوب و قواعدی که تخلف ازش باعث مجازات بشه؟
زیادی چرت گفتم!
فرزاد : سلام
نه... داریم بحث میکنیم!
با اجازه شما بله ما دیوانه ایم .یادمون رفته اسم نویسی کنیم
فرزاد : سلام
خب اسمتو بنویسم که ما بدونیم با کی طرفیم جانم
پی رو اینکه گفتی کسی هم هست که مخاطب اونا باشه باید بگم بله فرزاد جان، وقتی من خودم به چشم می بینم که چشمای همکار میانسالم داره رو مانیتورش دو دو میزنه همزمان صورتش گر میگیره و تا گوشاش قرمز شده فکر میکنی چی داره می خونه... نمیشه از وبلاگستان حذفشون کرد عین آدمای کثیف جامعه امون!
فرزاد : سلام
خب مشکل هم همین آلودگی های جامعه است. به یه نحوی باید پاک بشن...
دست هارا باید شست... کار فرهنگی باید کرد...
ما مخلصیم... یه کم دیر متوجه شدم، دقیقا همون موقع که اونجا بودین... اگر یه ذره زودتر وحید رو خونده بودم حتما اونجا بودم... قسمت نشد، ایشالا دفه بعدی اگه بود...
فرزاد : سلام
کم سعادتی بود... دفعه بعدی رفففففففففففففففت تا سال دیگه که من بیام تهران!
وب من اونجایی بوده که یکی از بچه ها کامنت گذاشت که فروغ وار بنویسم!!!
اگرچه این لطف بچه ها رو نسبت به من و نوشته های "مزخرف"م نشون میده ولی من به اون دوست گفتم که فروغ شخصیت مقدسیه و منو با اون مقایسه نکنه!!!
منو ببخشید اگه گاهی دوستان کامنت گذارم در اراز لطف زیاده روی میکنن...
فرزاد : سلام
از انتقادات دلخور نشو. همه حرف من همین بود که اگه چیزی مینویسیم تحمل انتقاد رو هم داشته باشیم.
:.
در مورد قالب هم باید بهت توضیح بدم. فردا...
مثالت کاملا درست بود. ولی به نظرم میرسه که باز هم خود نویسنده تعیین میکنه که چی بنویسه و ننویسه. یه جورایی نویسنده انتخاب میکنه.
اگه الان همون وبلاگ هایی هم یه سری چرت و پرت هایی مینویسن که من رفتم توی بفلش و بعد اون این کارو کرد و ... هم مخاطب های خاص خودشون رو دارن.
این چیزی که تو میگی برای من قابل احترامه و خودم هم موافقم. ولی حرفم اینه که انگار آدما هرچی بنویسن مخاطب داره.
فرزاد : سلام
خب اقلیت و اکثریت داره. من روی صحبتم با اکثریت بود. میخوام سطح وبلاگ نویسی بالاتر بره و در مقابلش هم سطح توقع خواننده از وب نویس بالا بره تا ما دیگه شاهد نوشته های مبتذل و سخیف نباشیم.
چه خوب که من و تو مثل هم فکر می کنیم
فرزاد : سلام
یعنی غیر مستقیم پیشنهاد ازدواج دادی؟! من میخوام ادامه تحصیل بدم. الان خوابم میاد. بذار بعدن میام خواستگاری :))
نه اینجوری نی می شِد ، باید بریم بالا منبر داد بزنیم آآآآآآآآآآآی مردم مجازستان از دست رفت بعد ببرن تبعیدمون کنن و اینااااااا بلکه یکذره درست بشه این وضع
این تعهد وبلاگی رو کوووووجا باید امضاء کنیم
فرزاد : سلام
بالا منبر رفتن که کار عظماست داداچ!
:.
توی وبلاگت امضاش کن... با نوشته هات!
سلام
تصورم نه بهتر شد نه بدتر ، فقط عوض شد :) !
فرزاد : سلام
خدا را شکر که بدتر نشد!!
وبلاگ خودمه .. به تو چه ؟!!
چار دیواری اختیاری !!!
اصلا میخوام خاطره تولد غضنفر رو بنویسم که چقدر در هم مالیدیم .. شما ها هم همتون باید بیان و فقط تعیرف کنید و احسنت نثارم کنید ..
همینیه که هست !!!
فرزاد : سلام
من چرا زود تر تورو نشناختم؟! ای روزگار... از دستم در رفتی! همون روز حدس میزدم چیز مالی باشی هاااا!!! حیف که حس قزوینیم اون روز خواب بود! سری بعدی میبرمت "درمالیو"!
واه خدا مرگم بده . این حرفای بی ناموسی چیه شما دوتا می زنین؟
فرزاد : سلام
اولن خدا نکنه!
دومن... الان مشخص کن این وسط کی ناموس کیه؟ من ناموس حسنم یا حسن ناموس منه؟! بعد مشحص کن دقیقن بی ناموسی کجا اتفاق افتاده؟!
اِ خب می دونی بوشهر تا خوزستان چقدر راهه؟ میشه همون تو اون سری من این سر دیگه!
فرزاد جان میشه این آیکون سوته رو اینجا بزاری!؟
فرزاد : سلام
از بهبهان ما تا دیلم ۱ ساعت... تا گناوه ۲ ساعت تا بوشهر ۳ ساعت!!
از بهبهان ما تا ایذه ما ۵ ساعت راهه! حالا دیدی چقدر راهه!!!؟؟
:.
اسمایل سوت نداریم!! همینطوری بنویس سوت! من میفهمم (سووووووت)
سلام.خوبی آیا؟
خوشم میاد رک حرف میزنی .اما خب خیلی ها دوست دارن واسه خودشون بنویسن و براشون هم مهم نیست کی میخونه وکی چی میگه....خیلی وقته که وب گردی نکردم.یعنی حوصله نداشتم.اما خیلی الان دوست دارم بدونم نظر فرزاد جان در مورد وب من چیه؟؟راحت باش راحت....بی تعارف.
ضمنا من نوشته های شما رو دوست دارم...شما از اون جمله آدمایی هستید که حرفتون رو می زنید وکسی هم دلگیر نمیشه ازتون.
راستی عکساتون هم دیدم.برام جالب بود ودیدنی... خیلی وقته کتاب هدیه نگرفتم....فقط کاش عکساتون یه کم روشن تر بود...
راستی...واسه یه بنده خدایی عکس کیانا رو گذاشتم....چون ازم دوره...شما هم بیایید عزیز منو ببینید
فرزاد : سلام
خوبم. خوبی آیا!؟
اگر رک بخوام بگم اینه که شوما در عرصه ی فتو بلاگ ککاملن موفق هستین و عکس هاتون فوق العاده است. تا حدی این کار رو خوب انجام میدی که منو به عکاسی علاقه مند کردی و مجبورم کردی برم یه کتاب آموزش عکاسی با دوربین های دیجیتال بخرم!
اما در زمینه وب نویسی ضعیفی! همین...
سایه به سوت علاقه خاصی پیدا کردیا... بهت که یاد دادم که چجوری بنویسیش؟!!!!
.
.
.
حالا تو که سالی یه بار میای تهران، ولی قصد نداری مارو دعوت کنی قراره وبلاگی تو شهرتون بذارین؟
سایه که حساب کتاب کرد دید خرجش زیاده پا پس کشید ...
ولی شوما همیشه دعوتین تهران! مهمون ما...
فرزاد : سلام
من مهر ماه شیرازم! پایه بودی تشریف بیار اونجا قرار وبلگی میذاریم با وب نویسان شیرازی!
:.
سوووووووووت برای سایه!
:.
ممنون
اوناییو که خاکستری نوشتی فک نکنم کار درستی کرده باشی چون ما میخونیمش ...
فرزاد : سلام
متوجه نشدم چی گفتی! اکسپلین پلیز!
سلام.حاجی ایول.حال کردم.یادم باشه سر یه متن مرتبط لینک این متنت رو بدم.
فرزاد : سلام
چاکریم. یادت نره هاااا
:.
این عکسها رو میل زدی؟