ملتفت شدید؟! لازمه همشیره. لازمه. بالاخره هر مردی یه روزی به سردی دچار میشه!!!
در اثبات کمالات و درجات علمی "آقا" همین بس که توی رسالهشون، حداقل ٢٠ مورد حکم در مورد ور رفتن انسان با خودش دارند!!!
پ.ن:
1/ همین طوری یه چیزی نوشتم دور همی بخنیدم. زیاد خرده نگیرید. لبخند بزن برادر... و البته خواهر!
2/ لامصب دقت کردین این به اصطلاح علمای دینی ما در این زمینهی شکم و زیر شکم واقعن عالمن!!؟ یعنی هیچجای دنیا اینقدر که اینا توی رسالههاشون در مورد این مسائل نوشتن صحبت نشده. حتی کتب پزشکی مرتبط! آخه کی فکرشو میکرد پوست آرنج شبیه پوست فلان جا باشه که این جماعت مخته (ببخشید، نخبه) ما کشفش کردن؟! آقا قدر این علما رو بدونید :پی
مثل قدم زدن در خیابان یک طرفه میماند؛
فقط رفتن آدمها را میبینی...
آمدنشان اتفاقی است که به آن پشت کردهای... تنهایی
:.
پ.ن:
1/ دوستانی که میخوان لینکشون کنم بدون تعارف بگن. من با لینک کردن وبلاگ ها هیچ مشکلی ندارم. فقط وبلاگ های با قالب تیره رو گاهی لینک نمیکنم. هر چند ماه یه بار هم لینک ها رو رفرش میکنم و وبلاگ هایی که نوشتن رو کنار گذاشتن رو حذف میکنم. همین.
2/ توی پست قبل، قصد جسارت به هیچ وبلاگ نویسی رو نداشتم. باید تحمل نقد رو داشته باشیم. من بلد نیستم به قول عظما، نقد دلسوزانه بکنم. من رک و رو راست حرف میزنم! همچنان هم با وبلاگ هایی که روزمره نویسی میکنن مشکل دارم!! حالا چه خوشتون بیاد چه خوشتون نیاد! در هر حال ببخشید!
درود
امروز یه تجربه ی جدید به دست آوردم. تجربه ی حضور در جمع وبلاگ نویسان!
جناب وحید هماتاش این قرار رو گذاشته بودن.
وحید
وب گپ
اینقدر این آقا شاه شمشاد قدان شاه شمشاد قدان گفته بودم که من تصور میکردم
با یه آدمی تو مایه های جابر روزبهانی و اینا رو به رو میشم. میخوام بگم
که تصویر توی ذهنم یه آدمی بود با قد 2متر!! منتهی باید خدمتتون عرض کنم که
اگه بره روی صندلی وایسه قدش شاید بشه 2متر! حالا خودتون قدش رو محاسبه
کنید :دی
البته... جدا از شوخی باید بگم که خیلی آدم فهمیده ای بود. یعنی از نظر من
توی زمینه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و از این قبیل مسائل یه چیزهایی
حالیش میشد. میخوام بگم که وبلاگ نویسی بود که میدونست میخواد چیکار کنه و
چی بگه...
شـــ
گردن ـــال
یعنی من امروز پاشدم رفتم که فقط سعید رو ببینم. دلیل اصلیم واسه رفتن سعید
بود. بعضی وقتها آدم بدون اینکه کسی رو دیده باشه نسبت بهش علاقه قلبی
پیدا میکنه. یه همچین حسی نسبت به سعید داشتم. میخوام بگم که اون 20 نخ
سیگاری که من و سعید (به قول خودش معتادین بلاگستان) امروز کشیدیم با سیگار
هایی که قبلن کشیده بودم فرق داشت و خیلی چسبید.
نیو فرندز !
امروز با خانوم ها: نازگل بانو(فوق العاده با شخصیت بودن)، آریشکا
بانو(خیلی فهیم بودن)، ماهتیسا بانو(یعنی اگه یه لحظه ساکت
میشد کل فضا به حالت سایلنت در می اومد)، مریم بانو (به همراه آقای
همسر تشریف آورده بودن) و حوری بانو(ایشون هم فهیم بودن و البته به
دود سیگار من و سعید هم معترض شدن) آشنا شدم. همچنین با آقایون: آقا
علیرضا( فکر کنم جزء نیروهای اطلاعات بودن که از خودشون چیزی نگفتن
منتهی از افکارش خوشم اومد. آدم واردی بود) ، آقا کیارش(یه جورایی
باهاشون و افکارشون همزاد پنداری کردم) و آقا حسین(ساکت بود اما ازش
خوشم اومد مخصوصن وقتی وبلاگش رو خوندم) هم آشنا شدم. که البته سعادتی
بود.
کافه کتاب نشر ثالث
محل قرار بود. کافه ی بدی نبود. یعنی اون قهوه فرانسه ای که سفارش دادم رو
خوب درست کرده بود. برعکس جای دیگه ای که چند روز پیش رفتم!
هدیه!
جناب وحید خان یه کتاب به من هدیه دادن که بسیار از این کارش خوشحال شدم.
قرار وبلاگی از زبان وحید وب گپ
میتونید متن توضیح قرار رو توی وبلاگ وحید که لینکش رو میذارم بخونید. یه
سری عکس هم از دوستان گرفته که توی مطلبش هست. میتونید برید و من و سایر
دوستان رو زیارت کنید :))
توضیحات کامل در مورد قرار وبلاگی در وب گپ
نیو لینکس
دوستان امروز رو که وبلاگشون رو داشتم لینک کردم. چندتا از دوستان هم که وب ندادن!!