کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

لذت کشف ناشناخته ها یا لذت از کشف شده ها؟!!

درود

در جاده‌ای که یک سویش به بی‌نهایت می‌رود و سوی دیگرش به کمال، فرمان را به کدام طرف کج می‌کنی؟

می‌خواهم بگویم دوست داری به بهترین جایی که قبلن کشف شده برسی و در آنجا قرار بگیری یا دوست داری بروی و بروی و بروی و خودت کشف و کنی و لذت ببری؟!

من یکی که لذت می‌برم که بروم و کشف کنم. یعنی چیزی را که یکی دیگر کشف کرده و لذتش را برده دیگر به درد من نمی‌خورد. من دوست دارم برای خودم چیزی یه کسی‌را کشف کنم. از این بیشتر لذت می‌برم...



یه فنجون قهوه ترک:

  کافه چی: زندگی یعنی : بخند هرچند غمگینی،  ببخش هرچند که مسکینی، فراموش کن هر چند دلگیری...

زندگی ِ دلقکی ِ نکبتی!!

درود
الان فقط یه دماغ پلاستیکی قرمز رنگ و یک لباس گشاد مسخره کم دارم. مقداری هم رنگ می‌خواهم تا روی صورتم نقش لبخندی را نقاشی کنم! تنها تفاوت من با یک دلقک، کمبود همین هاست...
وقتی با دل‌گرفته و خسته از روزگار می‌خندی و لودگی می‌کنی... وقتی خودت را فراموش می‌کنی... غرورت را زیر پا له می‌کنی... و به  زور و زحمت می‌خندی تا دیگران بخندند! اشکت را توی هزار سوراخ سنبه پشت چشمت پنهان می‌کنی تا مبدا بیرون بریزد و هویدا کند راز درونت را... وقتی می‌گویی خودم به جهنم، بگذار دیگران را شاد کنم، دلقکی دیگر... یک دلقک تمام عیار.
زندگی‌ام شده عینهو دلقک‌ها! دل ِ من هیچ... حال ِ تو خوش، تمام زندگی ام شده! خودم را... خود ِ خودم را انداخته‌ام گوشه‌ی پستوی خانه‌مان و دلقک‌وار زندگی می‌کنم! حتا حق گریه هم ندارم! تا اسم اشک و بغض می‌آورم، می‌گویند: تو مردی؟! خجالت بکش؟! از خودت خجالت بکش؟! آخر از چه خجالت بکشم؟ از اینکه خودم را رها کرده‌ام و فکرم شده تو!؟ از اینکه به فکر این هستم که چگونه تورا بخندانم خجالت بکشم؟
نیمه‌های شب رفتم و روی یک صندلی توی پارکی نشستم. خیره شده بودم به سایه‌ام! یک فکر مدام توی ذهنم رژه میرفت. خودکشی! منتهی نمی‌دانم کدام را بکشم... خودم را... یا دلقک را...


یک فنجون قهوه ی تلخ:

 کافه چی: همین است دیگر! زندگی ِ دلقکی ِنکبتی آخرش همین می‌شود که هیچ‌کس حوصله‌ات را ندارد! یک عمر می‌خندانی، خودت را بیخیال می‌شوی، همیشه حوصله‌ی همه را داری، اما نوبت خودت که می‌شود... نوبت غم و غصه‌ی خودت که می‌شود... وقتی دنیا روی سرت خراب شده و دنبال هم‌دم می‌گردی... دنبال یکی که حداقل یک ساعت برای تو دلقک بشود؛ نیست... یعنی پیدا نمی‌شود. همه برمیگردند به همان قالب اصلی خودشان... صبرشان تمام می‌شود... حوصله‌ات را ندارند... همان خودخواهی میشوند که بودن!
زندگی ِ دلقکی ِ نکبتی همین است آخرش...

آرزوی محال...

درود

بهت زنگ می‌زنم و می‌خواهم از دلت در بیاورم دلخوری‌ها را که یک‌دفعه می‌گویی حوصله‌ات را ندارم! من الان اعصاب ندارم!! بهم برمی‌خورد اما باخودم می‌گویم چند دقیقه که بگذرد آرام می‌شود؛ می‌گویم نبینم ناراحتی‌ات را! که داد می‌زنی فعلن که می‌بینی؛ همه‌چی تمام شد! برو خوش باش! قطع کن که اصلن اعصاب ندارم!‌ بازهم غرورم له می‌شود اما خودم را آرام نگه می‌دارم. میگویم الان حالت خوش نیست؛ کی زنگ بزنم؟ می‌گویی اصلن زنگ نزن! الان هم خیلی احترامت را کردم جواب تلفنت را دادم! تا می‌آیم حرف بزنم خداحافظی می‌کنی و گوشی را می‌گذاری!! صدای بوق ممتد تلفن...

اینجور وقت‌ها یک آرزوی محالی می‌کنم که سرکیفم می‌آورد. آرزو می‌کنم چند دقیقه بعد که گوشی را گذاشته‌ای؛ که لباسم را پوشیده‌ام، اعصابم خورد شده، حوصله‌ام سررفته و از خانه زده‌ام بیرون؛‌ تلفنت زنگ بخورد، با کلافگی گوشی را برداری و یک‌نفر آن پشت بهت بگوید فلانی مرده. به همین صراحت هم بگوید. بدون آب و تاب دادن. بعد تو گوشی از دستت بیفتد، خیره به دیوار روبه‌رویت، سرت را بچسبانی به دیوار و هیکلت از روی دیوار سربخورد و بیاید پایین. یاد آخرین نگاه فلانی بیفتی. یادت بیفتد که در آخرین لحظه‌های زندگی ِ فلانی حوصله‌اش را نداشتی و عذاب وجدانش خرخره‌ات را تا آخر عمرت ول نکند. هی بنشینی و توی سر خودت بزنی، اما فلانی برنگردد. ببینی که فلانی خیلی سریع از زندگی‌ات رفته بیرون. به همان سرعتی که پشت تلفن می‌گویی خدافظ حوصله‌ات را ندارم!!!

:.

یک فنجون نسکافه داغ:

کافه چی: زندگی کوتاه تر از اونیه که ما تصور می‌کنیم. آدم‌های زیادی میان... آدمهای بیشتری میرن... اون‌هایی که هستن رو از خودمون می‌رنجونیم و برای اون‌هایی که رفتن حسرت می‌خوریم... و از تنها بودن شکایت می‌کنیم. و این وسط هیچ‌کس  به این فکر نکرد که قدر لحظات بودن ِ افراد توی زندگیمون رو بدونیم... شاید فردا دیگه نباشن...


آقای اسرائیل، لطفن حمله کن!!!

درود

هه... روزی با یکی از دوستان بحث میکردم در مورد تفکرات خطرناک و مهلکی که در جامعه ریشه دوانیده اند. تفکرات افراطیون. تفکری که 29 سال پیش با "راه قدس از کربلا می‌گذرد" شروع شد و باعث شد 8 سال در منجلابی فرو برویم که جز کشته شدن شمار بسیاری و تخریب و عقب ماندگی هیچ چیز به دنبال نداشت. همان تفکر باعث شد در ادامه قتل های زنجیره‌ای و حوادث خونبار کوی دانشگاه و دستگیری‌ها و زندانیان سیاسی و غیره را به دنبال بیافریند. حد تعادل را نگه داشتن در هرچیزی خوب است. اما این‌ها افراط میکنند و ضررش را دیگران می‌پردازند. اینها در سایه نشسته‌اند و دیگران را تشویق می‌کنند به حمام آفتاب! خیال می‌کنید اگر جنگ شد، اگر به ایران حمله شد، یکی از این افراطیون و پر‌مدعا ها کاری می‌کنند؟! والله که همین‌ها در هزار پستو و سوراخ خودرا پنهان می‌کنند که مبادا خطی به صورتشان بی‌افتد. اصلن بگذار اسرائیل حمله بکند. من هم همراه با این فدایی رهبر هم‌نوا می‌شوم و می‌گویم اسرائیل حمله کند. تا ببینیم چه کسی، چه میکند. من که می‌دانم آخرش زمستان می‌رود و رو سیاهی به زغال می‌ماند...

ادامه مطلب ...

میوه‌ی خوب نصیب شغال میشه!!!

درود
دقت کردید به بعضی از این زن و شوهرها!؟ زنه فوق‌العاده خوشگل و گوشت و تو‌دل‌برو و اینا منتهی شوهره مثل کیوی! زشت و چاق و بدریخت! یا مثلن زنه بدقیافه و بدلباس و بدهیکل از اون طرف شوهرش یه جنتلمن واقعی! شیک و خوش‌لباس و مانکن!
من همیشه واسم سوال بوده که آخه اینا چه ریختی خوردن به تور هم؟! هیچ سنخیتی از لحاظ ریخت‌شناسی بهم ندارن اما خوشگله نصیب زشته شده! یه ضرب المثل داریم که میگه میوه‌ی خوب نصیب شغال میشه؛ این همونه!
خیلی وقت‌های دیگه هم قضیه همین‌طوریه! طرف توی مدرسه خنگ‌ترین بوده. همیشه 7تا درس تجدید می‌آورده. از خودش فاسدتر و بی‌مغز تر سراغ نداشتی اما حالا بیا و وضع زندگیش رو ببین. یه شبه از این رو به اون رو شده!
یا توی دانشگاه؛ اونی‌که همیشه شاگرد اول و ممتاز دانشگاه بوده، تو بودی! منتهی اون تنبله که هیچ‌وقت سرکلاس نمی‌اومده و 6ساله کارشناسیش رو گرفته، کار و بارش سکه شده و وضعش توپه اما تو هنوز اندر خم یک کوچه‌ای!!
اوضاع زمونه اینه... همیشه میوه‌ی خوب نصیب شغال میشه...
حالا مثلن خود ِ من... این سوال برام باقیه که من شغالم و یه میوه‌ی خوب نصیبم میشه یا به احتمال خیلی خیلی قوی‌تر میوه‌ی خوبم و نصیب شغال میشم... خدا می‌دونه چی میشه...