کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

وبلاگ نویس تعهد دارد!

درود
دیشب تا الان داشتم به این موضوع فکر میکردم که وبلاگ نویس نسبت به خودش و وبلاگش و خوانندگانش تعهد دارد. حق ندارد هر چرت و پرتی را به عنوان اینکه وبلاگ خودش است به خورد خوانندگانش بدهد و بعد بهش برچسب بزند که  "وبلاگ شخصی خودمه و هرچی دلم بخواد توش می‌نویسم". خیلی جواب مزخرف و بی منطقیه! اصولن وبلاگ یک فضای عمومیه. یعنی وقتی یک نفر انتخاب کرد که نوشته هایش را توی وبلاگ بنویسد یعنی انتخاب کرده که خوانده شود و این به این معنی است که خواننده حق دارد در مورد چیزی که میخواند اظهار نظر کند.  اگه کسی بخواهد مطلبی بنویسد که خصوصیست، یا باید برایش رمز بگذارد یا اصلن برود و توی دفتر خاطرات، تقویم و یا حتی یک فایل ورد توی رایانه اش بنویسد! لزومی ندارد توی یک فضای مجازی و عمومی آنرا بنویسد و بهش لیبل خصوصی و هرچی دلم بخواد بزند!
پس اگه هر کس بخواهد نظر شخصی خودش را مطرح کند و جواب منتقدان را هم این‌طور بدهد که "این نظر من است. می‌خواهی قبول کن می‌خواهی نکن"، پس فکر کردن و خود را اصلاح کردن چه می‌شود؟ دنبال حرف و نظر درست رفتن چه می‌شود؟ یعنی این کار نشانه خودرآی و مستبد بودن نیست؟ پس نظردادن وقتی قرار نیست به حرف طرف مقابل هم گوش کنیم به چه درد می‌خورد؟ یعنی از مخاطب سواستفاده کرده‌ایم دیگر. حرف می‌زنیم و بعد که حرف‌هایمان تمام شد، دهانش را می‌گیریم تا چیزی نگوید. یا توی دهانش می‌زنیم.
احمقانه نیست؟! این را به خودم هم می‌گویم.
ادامه مطلب ...

ارزش ها!!!

درود

آدمهای زیادی توی زندگی هر کسی هستن! منتهی اینها هر کدوم یه لولی دارن. یعنی هر کس یه جایگاه مخصوص به خودش رو داره. یکی میشه یه دوست ساده؛ یکی میشه یه دوست خوب؛ یکی میشه رفیق؛ یکی میشه عشق و...
یه وقتهایی یه نفر که مثلن برات یه دوست ساده است٬ کارهایی میکنه که برات میشه یه رفیق. یعنی خود ِ طرف کاری میکنه که تو مجبور میشی ارزشش رو برای خودت ببری بالاتر و با توجه به ارزشی که برات داره باهاش رفتار کنی. پس نتیجه میگیریم نوع رابطه ما با هر کس بستگی به ارزشی که اون برای ما قائل میشه داره. بی انصافیه که یه نفر که همه وقتشو و فکرشو برات میذاره با کسی که تو براش یه دوست معمولی یا حتی خوب هستی در یک سطح قرار بدی و باهاشون یه مدل رفتار کنی. این موضوع ذهنمو درگیر خودش کرده. میخوام بگم که دارم توی روابطم با اطرافیانم تجدید نظر میکنم. یعنی با هرکس اونطور که ارزش برام قائله رفتار میکنم. اگه یه نفر منو فقط واسه انجام کارهاش یا پر کردن اوقات تنهایی خودش و یا سرگرمیش میخواد٬ دلیل نمیشه اونو مثلن رفیقم بدونم. سطحش میاد خیلی پایین تر!
یه مثال عینی میزنم. یکی از هم اتاقی هام که پسر خیلی خوبیه و من بهش میگم گل بندر چند وقتیه بدجور داره خودشو تو دلم جا میکنه. با کارهاش و رفتارش. وقتی میبینم بهم احترام میذاره و بی احترامی توی رفتارش و گفتارش بهم نمیکنه... وقتی میبینم توی این وانفسای بی معرفتی خیلی ها از همون روز اولی که برگشتم خونه و دیگه ندیدمش٬ ظهر و شب٬ هر روز٬ بدون استثنا داره بهم اس ام اس میزنه و معلومه به یادمه... وقتی چند روز یه بار خودش زنگ میزنه و احوال پرسی میکنه٬ قاعدتن ارزشش میره بالا. یعنی دیگه تنها به چشم یه هم اتاقی بهش نگاه نمیکنم؛ جایگاهش میره بالاتر. میشه یه رفیق عالی.

توصیه: به هر کس با توجه به ارزشی که براتون قائله و رفتاری که با شما داره اهمیت بدید. اگه به یه نفر خیلی توجه میکنید و فکرتون رو مشغول کرده و فکر میکنید براتون مهمه اما شما برای اون فقط یه دوست هستید٬ بهتره که توقعاتتون رو بیارید پایین و اون فرد رو زیاد بالا قرار ندید. بیاریدش پایین. شاید آدمهای بهتری باشن برای اینکه توی دنیای شما بالاتر قرار بگیرن...



یه فنجون نسکافه داغ:

کافه چی: یک ساعت که آفتاب بتابد خاطره ی آن همه شب های بارانی از یاد می رود ، این است حکایت آدم ها و فراموشی ...

زنــدگــی جاریست...

درود

پسر و دختر توی چمن ها نشسته اند. دختر اشک می ریزد. پسر یک دستش را دور گردن دختر انداخته و با دست دیگرش اشک های او را پاک می کند و لبانش را می بوسد. اولین بار است که چنین صحنه ای را زنده پیش رویم می بینم. با چشم خودم نه توی فیلم ها، عکس ها، کتاب ها، شعرها، نقاشی ها و ترانه ها. این همان بخشی است که از زندگی ام دزدیده اند. از خیابان گردی هایم. گردشم در پارک، در کوچه ها و میدان ها. برای همین است که نگاه می کنم و نمی ترسم از اینکه پرخاش کنند. بگویند ندید بدید. بگویند پشت کوهی. حالا می فهمم که چرا کسی حوصله پیاده روی ندارد. حوصله کشف کوچه پس کوچه ها و گوش دنج دلدادگان را. وقتی بوسه ای نمی بینیم، بوسه ای نمی خواهیم.


پ.ن:

۱/ ابراز همدردی میکنم با همه ی بلاگفا نویس ها! من که بهتون پیشنهاد داده بودم بیاید بلاگ اسکای! خودتون گوش ندادید :دی

۲/ گاهی یه کامنت میتونه افکارت رو زیر و رو کنه! یه نظر که خیلی به دلم نشست. حیفم اومد خصوصی بمونه. نوشتمش توی یه فنجون نسکافه سرد شده :)

۳/ از نویسنده اش ممنونم :)





یه فنجون نسکافه ی سرد شده:

نگین:یه قهوه چی تا تلخ نباشه خودش نمیتونه یه قهوه ی تلخ درست کنه!!!
کمی از خستگیت رو بریز تو یه فنجون، یکم هم لبخند بهش اضافه کن، عصاره ی بیخیالی رو توی فنجونت بریز، قاشقی از احساست رو اضافه کن، فنجونت رو هم به کمی نگاه مهمان کن، صاف و ساده...برش دار و نوش جان کن!
حقیقت های تلخ همیشه شیرین ترین نوشیدنی ها هستند!
گاهی لازمه که یه کافه چی بشینه پشت یه میز، با نور یه شمع که استاد درست کردن سایه های بزرگه، و منتظر باشه تا براش قهوه ی تلخ بیارن!
کامت را شیرین کن!

نابودی یک فرهنگ!!!

درود

هر دو نفری که به هم نزدیک می‌شوند،‌ یک فرهنگ تازه به وجود می‌آید. خیلی چیزها دونفره می‌شود. لحن حرف زدن، شوخی‌ها،‌تکه کلام‌ها. در هر دوستی راز شیرینی وجود دارد که عیان است اما پنهان شده در همین شوخی‌ها و تکه‌کلام‌ها. دو نفری می‌خندیم و دیگران بهت‌زده نگاهمان می‌کنند که چه می‌گوییم و به چه می‌خندیم. کلمه‌‌های تازه به وجود می‌آوریم و چشم‌هایمان با هم حرف می‌زنند. مثل هم ‌می‌شویم،‌ مثل هم پشت تلفن الو می‌گوییم و مثل هم با بقیه احوالپرسی می‌کنیم. وقتی دو نفر از هم جدا می‌شوند،‌ وقتی کسی می‌رود و دیگری را تنها می‌گذارد،‌ کلمه‌هایی هستند که نابود می‌شوند،‌ شوخی‌هایی که فراموش می‌شوند و دیگر نمی‌شود تنها یا با دیگران به آنها خندید. وقتی کسی،‌ دیگری را تنها می‌گذارد،‌ فرهنگی از بین می‌رود...





یه فنجون نسکافه ی سرد شده:

پرستو: راجع به مطلبی که نوشتی، به قول فریدون مشیری:
(دوستت دارم)) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامن لب پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که نشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست
در دل مردم عالم، بخدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید
تو هم، ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!
این دلاویز ترین شعر جهان را همه وقت،
نه به یکبار به ده بار، که صد بار بگو!
((دوستم داری))؟ را از من بسیار بپرس!
((دوستت دارم)) را با من بسیار بگو!

خرجش کن... + قسمت سوم داستان

درود

الان خسیسی. دوستت‌دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا، دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را. این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی، باید آدمش پیدا شود. باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد. سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند. فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.‌ صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بکشی‌اش. شروع می‌کنی به خرج کردنشان. توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد یک دوستت دارم خرجش می‌کنی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرجش می‌کنی یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی. بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی به مخ‌زدن به از اعتماد آدم‌ها سوءاستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری.

نگذار به پیری برسی و تازه یادت بیوفتد در صندوق دوستت دارم ها را باز کنی. همین الان خرجش کن...نترس/ برای روز مبادا هم هست...

:.
ادعا نمیکنم که همیشه به یاد کسانی هستم که دوسشون دارم ولی دوسشون دارم حتی زمانیکه به یادشون نیستم
(این جمله فکر کنم از دکتر شریعتی باشه؛درسته؟ ). به نظر من این جمله یه جورهایی واسه رفع مسئولیت گفته شده. مسئولیت گفتن دوستت دارم و به یادت هستم و دلتنگتم...
مگه میشه یه نفر بیاد توی زندگیت و بشه عشقت... بشه همه وجودت و جونت... بشه همه ی دوستت دارم هات... اونوقت همیشه به فکرش نباشی؟؟ خنده داره که آدم کسی رو بیشتر از بقیه دوست داشته باشه ولی هر از گاهی به یادش بیوفته! خب یا دروغ میگی که طرفو دوست داری یا دوست داشتنت با بقیه متفاوت نیست. یعنی اونم برات مثل بقیه است. اگه نبود که به یادش بودی همیشه! دلتنگش بودی! غیر از اینه؟ مخالفی؟


قسمت سوم داستان

برای خوندن ادامه داستان به لینک زیر مراجعه کنید. با تشکر

قسمت سوم داستان "سراب"





یه فنجون نسکافه ی سرد شده:

M!ss  k*n*a*p:جای مسنجر رفتن یه شات باکس بذا این گوشه که از وبتم خارج نشیم