کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

زنــدگــی جاریست...

درود

پسر و دختر توی چمن ها نشسته اند. دختر اشک می ریزد. پسر یک دستش را دور گردن دختر انداخته و با دست دیگرش اشک های او را پاک می کند و لبانش را می بوسد. اولین بار است که چنین صحنه ای را زنده پیش رویم می بینم. با چشم خودم نه توی فیلم ها، عکس ها، کتاب ها، شعرها، نقاشی ها و ترانه ها. این همان بخشی است که از زندگی ام دزدیده اند. از خیابان گردی هایم. گردشم در پارک، در کوچه ها و میدان ها. برای همین است که نگاه می کنم و نمی ترسم از اینکه پرخاش کنند. بگویند ندید بدید. بگویند پشت کوهی. حالا می فهمم که چرا کسی حوصله پیاده روی ندارد. حوصله کشف کوچه پس کوچه ها و گوش دنج دلدادگان را. وقتی بوسه ای نمی بینیم، بوسه ای نمی خواهیم.


پ.ن:

۱/ ابراز همدردی میکنم با همه ی بلاگفا نویس ها! من که بهتون پیشنهاد داده بودم بیاید بلاگ اسکای! خودتون گوش ندادید :دی

۲/ گاهی یه کامنت میتونه افکارت رو زیر و رو کنه! یه نظر که خیلی به دلم نشست. حیفم اومد خصوصی بمونه. نوشتمش توی یه فنجون نسکافه سرد شده :)

۳/ از نویسنده اش ممنونم :)





یه فنجون نسکافه ی سرد شده:

نگین:یه قهوه چی تا تلخ نباشه خودش نمیتونه یه قهوه ی تلخ درست کنه!!!
کمی از خستگیت رو بریز تو یه فنجون، یکم هم لبخند بهش اضافه کن، عصاره ی بیخیالی رو توی فنجونت بریز، قاشقی از احساست رو اضافه کن، فنجونت رو هم به کمی نگاه مهمان کن، صاف و ساده...برش دار و نوش جان کن!
حقیقت های تلخ همیشه شیرین ترین نوشیدنی ها هستند!
گاهی لازمه که یه کافه چی بشینه پشت یه میز، با نور یه شمع که استاد درست کردن سایه های بزرگه، و منتظر باشه تا براش قهوه ی تلخ بیارن!
کامت را شیرین کن!

نظرات 39 + ارسال نظر
. جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 14:15

اول

مرسی نگین بانو! جایزه نفرات اول تا سوم ی ماچ آبداره! میخوای؟

. جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 14:17

این ایماژها را در ایران تنها در خواب های ارغوانی صبح های گرم تابستانی می توان دید...

دلت خوشه هاااا... صبح تابستونی اینجا ها برق نیست... خوابش زهرماریه نه ارغوانی!!!

دودو جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 14:29 http://www.doudou.blogfa.com

من کم ندیدم ازین صحنه ها....
باعث تاسف که خیلیا فکر می کنن ادمای فاسد اینطورین....
واقعا تاسف باره....
این اتفاقا وقتی روزانه ...تو گوشه کنار شهر بیفته باعث میشه ادم حس کنه هنوز هست....هنوز نفس میکشه....هنوز هم می تونه عاشق بشه...

دقیقن بخاطر همون حس زنده بودن و زندگی کردن گفتم....

داداشت سیاوش جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 14:30 http://kharaaaab.blogsky.com

بابا کافه چی احوالت ؟
من باهاتم حتی اگه بشی برج زهر مار یا بشی به تلخی قهوه یا... یا هر چی که بشی
دیگه نمیدونم چی بهت بگم

من دوست دارم (اصلا هم از ابراز احساسات نمیترسم چون یه چیز طبیعیه ) و تا جایی که میتونم در کنارتم و سعی میکنم تا حدودی از تلخی هایی که داری کم بکنم

چاکریم کا! دمت گرم

مینو جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 14:41 http://yousefabad.persianblog.ir

خیلی از قسمت های قشنگ زندگی ما رو ازمون گرفتن. قشن میفهمم چی میگی.
این بلاگفا هم که ما رو کشت! همش یه مشلی داره!من که رفتم پرشین بلاگ.

می اومدی بلاگ اسکای

هاله جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 15:28 http://holy-room.blogfa.com

اون دو تا چه دل ِ زنده ای داشتن تو این دنیای مرده ... واقعا بهشون حسودیم شد !!

چه دل و جراتی داشتن :دی

نـــ گـــ یـــ ن جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 15:28

نگاه کن!
شاید خاطره های گمشده پیدا بشن!
منم توی رویایم به تصویری که تو دیدی نگاه میکنم!!!
پیدایش کردم...
من چیزی را که گم کرده بودم پیدا کردم...
من احساس واقعی را بین چند قطره اشک و دست پاک کننده و بوسه های پیدا کردم!
خیلی خودخواهند!
ماها هیچ چی جز واقعیت نمیخوایم...
این نکته ات خیلی جالبه:
(وقتی بوسه ای نمیبینیم٬ بوسه ای نمیخواهیم)
بعضی ها میبینند و کور میشوند! و میخواهند مارو هم کور کنند!!!
توی فیلم ها زیاده...توی گوگل زیاده...روی صفحه های گوشی زیاده...اما کدومش احساس واقعی رو داد میزنی؟
مارو کور کردین و محروم...قبوله!
احساسمون رو چی؟
با اون میخواید چیکار کنید؟

نظرات شوما خیلی زیبا و دلنشینه. اون 3تا نظر خصوصی که گذاشتین واقعن افکارمو زیر و رو کرد. واقعن ممنون... مرسی...

هاله جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 15:29 http://holy-room.blogfa.com

خودم کردم که لعنت بر خودم باد !! داشتم بلاگ اسکایی میشدما ! ولی چکار کنم که نمیتونم دل از این بلاگفای سه نقطه بکنم !!

برگرد همون بلاگ اسکای... از من به شوما نصیحت...

نـــ گـــ یـــ ن جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 15:31

جو گیر شده!
یه چیزی تو مایه های اینکه روی ابراست!
بی خیال!

جوگیری هم عالمی داره...

شال گردن جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 19:10 http://shalgardanism.blogfa.com

ای بابا ما رو ندیدی پس!! :دی

اختیار داری سعید جان... شوما رو هم زیارت کردم. منتهی صحنه اینقدر فجیع بود که نمیشود اینجا بنویسیش. بچه زیر 18 سال رد میشه! خوبیت نداره! :))

hossein جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 19:24 http://www.akslar.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود . خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنین . در ضمن اگه براتون مشکلی نیست خیلی خوشحال میشم من رو با نام "عکس" لینک کنین

Smile To Me جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 19:53 http://www.xyz.blogsky.com

سلام دوواشم

خیلی چیزا از زندگیمون دزدیده شده!

ما از خیلی چیزا که نیاز اولیه ی زندگیه محرومیم!

نیاز به شنیدن دوست دارم که در جامعه ی ما این جمله کفر مطلق شمرده میشه.

ما به جرم دوست داشتن،باید تو کلانتری تعهد بدیم
به جرم مسلمان بودن نباید عشقمون رو قبل خوندن یه جمله ی مسخره بغل کنیم. به نظرت خدا اینقد بیکار بوده که بگه تا این جمله رو نگید حق ندارید دست همو بگیرید!!!؟

منم دقیقن مشکلم همینه دووواش گلم...
بارها با بقیه بحث کردیم سر همین قضیه ی خوندن صیغه نامه و این حرفها. آخه 1 خط عربی مگه معجزه میکته که یه رابطه ی حلال رو بکنه حرام یا حرام رو بکنه حلال؟!! غیر از اینه که واسه سرکیسه کردن و یه پولی بابت خوندنش گرفته؟
گرفتاری های ما اینجا زیاده...

هیدرا جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 20:40

ما که همچنان کوچه پس کوچه ها و خیابونای شهرمونو پیاده و تو شب گز میکنیم....!
ولی خب هنوز از این صحنه ها ندیدیم...!
شومام بگرد شاید نسیبت شد...!

صحنه نبود که! ی بوس کوچولو بود! همین
دیگه به این که نمیگن صحنه :))
من نگشتم و نسیبم شد... 2متری من نشسته بودن :دی

بی حیا جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 22:13

پست قبلت را عمیقا" درک می کنم!!

...

دم شوما گرم... بالاخره یکی پیدا شد و دست از نصیحت الکی برداشت و منو فهمید...

بی حیا جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 22:14

اگر من همچین صحنه ای را میدیدم اولین جمله ای که به ذهنم می آمد این بود که
واووو دختره چه ریسکی کرده!!

هه... بی حیا! چیکارشون داشتی... من که هیچی نگفتم گذاشتم راحت به کارشون ادامه بدن!

زبل خان جمعه 1 مرداد 1389 ساعت 22:14 http://zebelestan.wordpress.com/

امروز بلاگفا فردا بلاگ اسکای...پس فردا هم ..اولم که نامردا از ووردپرس شروع کردن وپیچوندنش وفیلتر شد...

جدی اینقدر صحنه شدید دیدی..؟؟..البته شدید نیستا ولی معمولا برادران نیروی انتظامی نمی ذارن به بوس برسه..

تو پارکها ما خدارو شکر مامور نیست اصلن...
:.
میترسم فردا بیان سراغ بلاگ اسکای! بلاگر هم بسته است.

شما اینجا به نفرات اول تا سوم جایزه نمی دین؟

جایزه که میدیم. منتهی به هرکی که دلش خواست! جایزه رو نوشتم. مگه نمیبینی؟

سمیر! شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 01:00 http://www.paniz123.blogfa.com

الان خیلی خوشالی که کامنتدونیت کار میکنه نه!؟؟؟؟

الان خیلی حسودی که من کامنت برام میذارن و واسه شوما نه؟؟! :))

Ξ T Ξ Я N ∆ L شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 01:43 http://eternal.blogsky.com

همیشه خدا، همین قضاوت ها بوده که معماری جامعه را به عهده داشته. روزی از همین نداشته ها شکایت خواهم کرد و آنروز می فهمیم من مرده بودم یا قضاوت!

زیبایی یعنی همین کف دست. کسی که نمیبیند مشکل دارد! نه من که خدا را هم زیبا نقاشی می کنم.

یعنی مخالفی که اگه این کمبود ها نبود٬ زیباتر بود؟

[ بدون نام ] شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 02:57

درباره پست قبلی میخام بگم
زیاد داریوش گوش نکن افسرده میشی

حسین مخته و اشکین ۰۰۹۸ و علیشمس گوش بدم دیگه افسردگی نمیگیرم؟؟

دختر ایرونی شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 03:51

چقدر حرف نگین قشنگ بود
بیشتر ازنوشته ی تو به چشم میاد
فوق الاده بود

حرف بله... منتهی عمل مهمه!

آدم شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 08:51 http://www.aadam12.persianblog.ir

بعضی هام هی کنج پیدا می کنند برای روز مبادایی که مبادا!

روز مبادایی نیست...

سپیده شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 10:17 http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

در مورد پستت فقط می تونم یه نفس عمیق بکشم و برای چند ثانیه چشمام رو فقط روو هم بذارم...

ممنون از همدردیت... داریم کم کم نقل مکان می کنیم... در پی جمع و جور کردنیم...

واقعا حیف بود نظر به این زیبایی رو گذاشت خصوصی بمونه! حس نویسنده اش گرم و کامش شیرین...

نقل مکان کردی آدرس جدید بدی هااااا!!!

دودو شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 11:16 http://doudou.blogsky.com

بلاگسکایی شدم رفتا
به همین راحتی...ه همین خوش مزگی!
همه پست جونام جا موند اوناااااااااا

اونجام لینکیدمت

متوجه شدم همشیره!

بی حیا شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 12:16

من همچین جسارتی نکردم حاجی!!
گفتم جمله ای که به ذهنم می آمد !! نه به زبانم!!
:پی

خب همشیره... این زبون از ذهن دستور میگیره دیگه!

نـــ گـــ یـــ ن شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 12:52

سلام! ببخشید بدقولی کردم و اوووومــــــدم!
(کسی که اینجا اول شد ؛ پس از قرن ها...)--->این من نیستم!!!
واقعا افکارتون زیر و رو شد؟
همچین قصدی نداشتم که اینجوری شه!!!
جسارت حساب بفرمایین

سلام
من 3تا خواننده با اسم نگین دارم. اون هم یکی از نگین هاست!
:.
من که قبلن گفته بودم. نظرات شوما که به صورت خصوصی ارسال میکنید بسیار جالب و خوندی هستن. یعنی واقعن دلنشینن. من توی این دو روز هر وقت به وبلاگ میام اول میرم سراغ نظرات خصوصی و نظرات شما رو میخونم بعدش نظرات وبلاگ رو. واقعن از شوما ممنونم

نـــ گـــ یـــ ن شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 12:54

ماچ آبـــــــــــــدار؟ یا آبدار؟ یا آ ب د ا ر؟
اگه بی صداست مانعی نداره
وای وای خجالت کشیدم!
بی شوخی! خوشحالم که حرفامو یکی گوش میده!
مزاحم که نیستم؟

نفرات اول تا سوم جایزه ماچ دارن! شوما که نشدی. منتهی بخاطر نظرات جالبت میتونم ماچت کنم :))

ترنج شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 13:29

حالم دیگه بهم میخوره از هر چی دوست داشتن و دوستت دارم و عاشقتمو و............
اونقدر از این مقوله ها بیزار شدم که حد نداره...
الان میای میگی:
((آبجی این نیز بگذرد...الان عصبی هستی اینو میگی ... یه مدت بگذره خوب میشه..........))
ولی من قشنگترین عشقی که همه آرزوشو داشتن تجربه کردم اما بعد که آن روی سکه برگشت حالم از هر چی عشق و عاشقی و تعصب روی عشقه بهم خورده...
حیف که داداشمی وگرنه بهت میگفتم چقدر از دو رویی و بد ذاتی نهفته در دل همه ی پسرها متنفر شدم...(بلا نسبت تو البته)
اما خدائیش همون بهتر که این چیزها توی اجتماع امروز گم بشه...
شما ها هیچکدومتون آتیش نگرفتین که بدونین سوختن چقدر سخته...نمیخوامم بسوزین ولی تا آتیش نگیرین زجر سوختن رو نمیفهمین...

خب هنوزم باید تجربه کسب کنی! بذار یه مدت بگذره... شدید محتاج عاشقی میشی! ببین من کی بهت گفتم.
آدمی بدون عشق مرده است. حتمن باید یه چیزی به اسم عشق تو زندگیش باشه تا از کسالت و خمودی بیاد بیرون...

پرستو شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 13:57 http://www.parast00k.blogsky.com

دست مرا بگیر که باغ نگاه تو
چندان شکوفه ریخت که خواب از سرم ربود
من جاودانیم که پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود
اما چه میکنی دل را
که در بهشت خدا هم غریب بود؟!

بازم مثل همیشه... ممنون
:.
راستی... از کیه؟

هاله شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 15:13 http://holy-room.blogsky.com

من برگشتم بلاگ اسکای ! این دفه جدیه جدیه !!

زهرا شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 17:18 http://malake70.blogsky.com

به جای چرخیدن تو کوچه خیابونا بشین ادامه داستانتو بنویس.
ااااا نمیشه کله داستانو بفرستی خونمون من بخونم تموم شه؟

خب مزه اش از بین میره. فردا میذارم.

دیوانه شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 18:28

سلام فرزاتی
ای ول خوشمان آمد انگار زندگی هنوز جریان داره
اگه دوست پسر داشتم شاید همین قدر بی پروا بودم
اینا همه چیزه ما رو گرفتن می بینی یه بوسه ی ساده برای ما بیچاره های ندید پدید چه خیال انگیز ورویاییه حتی میشه موضوع بحث .
من در سرزمینی زندگی می کنم که حتی پدر ها نباید مادرها را ببوسند چون اسلام به خطر می افتد چون دریم های جنسی ذهن فرزندان را پر می کند چون باعث زنای ذهنی می شود چون چون چون یکی نیست بگه آخه بی پدرا اگه شما بی جنبه اید چه دخلی به ما داره.
خدا دوست دارد لبی که ببوسد نه آن لب که از ترس محشر بپوسد............
خلاصه پستت دگر گونمان نمود
بچه های ما همیشه به خاطر همین این قدر وابسته وضربه پذیرن واسه این که همیشه مصادیق محبت ازشون دریغ شده انگار از یه سنی به بعد بوسیدن ممنوع میشه از یه سنی به بعد در آغوش کشیدن ممنوع میشه همیشه ممنوعیت بالاخره یه روزم نفس کشیدن ممنوع میشه .
چه دل پری داشتم من فکر کنم در نا خود آگاهمان محتاج توجه و.التطفاتیم اما کووووووووووووووو؟؟؟؟؟

خب این مملکت هم مشکلات اجتماعی مربوط به خودش رو داره. با بعضی هاش باید ساخت... بعضی هاش رو هم باید ساخت...

ستاره شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 23:12 http://2tare.ir

سلام!
با تبادل لینک موافقین؟

Ξ T Ξ Я N ∆ L یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 01:06 http://eternal.blogsky.com

با چیزی که هست مخالفم.

کلمه مخالفت یا موافقت به خودی خود معنایی نداره. باید منطق و دلیل ژش بندش بیاد تا بشه در موردش قضاوت کرد.
خب منم میتونم بگم با چرخش زمین مخالفم. خب؟! این چیزی رو حل میکنه؟ یا اطلاعاتی به ما میده؟ اما اگه دلیل بیارم که من با چرخش زمین مخالفم چون وقتی میچرخه سرم گیج میره؛ هرچند دلیل مزحکیه اما بالاخره دلیله!

آرمان یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 02:45 http://sadehtar.wordpress.com

راستش یاد یه موضوعی افتادم و اون اینکه اوایل دهه افتاد و اینا،فیلمای هندی حتی سانسور شده و بدون آواز مثل فیلم های مستهجن!! امروزی دست به دست می چرخید!! و اگه می گرفتن کسی رو با فیلم هندی برخورد می کردن...چون رابطه بین دختر و پسر و عشق و اینجور چیزارو تشویق می کرد!!!
البته الان نمی دونم این صحنه ای رو که گفتین باید بحساب فساد گذاشت یا زندگی! ولی در هر دو حال جاریست!!

چیزی رو گفتید که من ازش بی اطلاع بودم. ممنونم بابت اطلاع رسانیتون :)
:.
از نظر من اینها همه بخشی از زندگیه و نباید با لیبل گذاری های بی خود جامعه رو از اون محروم کرد. چون در هر حالتی جامعه این هارو به دست میاره. فقط بازه ی زمانیش متفاوته!

بی حیا یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 08:30

خب ولی من در هر صورت کاری به کارشان نداشتم!! :دی

نه... بیا و داشته باش :دی

بی حیا یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 14:00

با من بحث نکن!!!!! :|



:دی

مینا یکشنبه 3 مرداد 1389 ساعت 17:11 http://www.shabnamehayeinchandrooz.blogsky.com

میدونی چرا نمیبینی چون اون بدبختایی که دارن یه حس خوبو تجربه میکنن یه مشت بی شعور میان مزاحم میشن تو چمن داری تو گرگو میش چشاش نگا میکنی یه یارو که بهش میگن گشت میگه نشبتتون چیه؟ داری از حرص خفه میشی که ارامشتو به هم ریخته باید به یارو جواب بدی یادت میاد شماها قبل این که اونا بیان یکی شده بودین میخای بگی اونم منم دهنت قفل میشه تنها میتونی تو ذهنت بگی ریدم به کل این زندگی!

ف@طمه پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 09:58 http://zarafekocholo.blogfa.com/

آخی نازی هنوز از این صحنه ها ندیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد