کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

داستانک ِ زن شناس!!

http://s1.picofile.com/cafe40cheragh/Pictures/mozoo/mozoo16.jpg

درود

یکی از بخش های اضافه شده به وبلاگ٬ داستانک هست! یعنی هراز گاهی اگه موضوعی به ذهنم برسه با قلم نه چندان قوی که دارم داستانی می‌نویسم و می‌ذارمش توی وبلاگ! خوبیه این داستان کوتاهه کوتاه ها اینه که حرفشو توی همون چند خط می‌زنه و ادامه دار نیست که حوصله رو سر ببره و بخوای منتظر ادامه‌اش باشی!

اولین داستانک: زن شناس!

توی ادامه مطلب هستش!


پ.ن:

1/خب زور که نیست! اون داستان قبلی رو هرکاری میکنم اونطور که میخوام نمیتونم تمومش کنم! چند قسمت دیگه‌اش رو هم نوشته بودم اما نگذاشتمش توی وبلاگ. خب پایانش اونطور که دلم میخواد نمیشه!

ادامه مطلب ...

انتقاد! پیشنهاد!! تحول!!! اتمام حجت!!!!

http://s1.picofile.com/cafe40cheragh/Pictures/mozoo/mozoo1.jpg

درود

وبلاگر نباید نزول کنه! یعنی اگه نوشته‌هاش ضعیف بشه؛ اگه ننویسه؛ اگه یکنواخت باشه، از بین میره! یعنی اینقدر وبلاگ هست که فوری جاشو پر میکنن! من نمی‌خوام این طوری بشم! یعنی وبلاگم برام اهمیت داره. مثل خیلیای دیگه نیستم که الکی ادای روشنفکری در بیارم و بگم، نه، وبلاگ مهم نیست و اگه بخونن یا نخونن برام فرقی نداره و اینها! نه! من به خواننده‌ام میخوام احترام بذارم. خواننده برام مهمه! بلاگر باید سعی کنه خودشو ارتقا بده! یعنی نوشته‌هاش پخته‌تر و موضوعاتش وسیع‌تر بشن! این هدف منه. دوست دارم در این راه شما در کنارم باشید. اگه مطلبی به ذهنتون میرسه... انتقادی... پیشنهادی... هرچی که باشه بگید. من استقبال میکنم.
فقط خواهشن موضوع رو جدی بگیرید.

:.

یه تحول اساسی توی مطالب وبلاگ دادم. یعنی دارم موضوعات یادداشت هارو تغییر میدم و در پی اون مطالب و نوع نگارششون تفاوت پیدا می‌کنه! یعنی توی برنامه‌ام هست که یکی، دوماهه کلن سیستم اینجا متفاوت بشه و اومدن به اینجا و خوندن مطالب براتون جذاب باشه!

:.

یه اتمام حجت هم بکنم با وب نویس ها! شماها اکثرن مطلب مینویسید که خونده بشه!درسته؟! من توی گوگل ریدرم نزدیک به 150تا وبلاگ رو وارد کردم که هر کدوم مطلب جدید بنویسن رو میخونم. پس مطمئن باشید مطالبتون رو میخونم. اما باور بفرمایید اگه بخوام به همه ی این 150 تا وبلاگ در روز برم و براشون نظر بذارم باید روزی 24+1 ساعت وقت بذارم! من هر پستی که به دلم بشینه و نویسنده‌اش حرفی واسه گفتن داشته باشه رو با علاقه میخونم و قطعن نظر میذارم! پس اگه لطف میکنی و تشریف میاری اینجا و نظر میذاری بعدش منت اونو نذار گردن من! خوشحال میشم که نظر میذاری اما نه با این هدف باشه که چون تو یه نظر اینجا گذاشتی من هم قطعن باید بیام و برات نظر بذارم! اینطوری کار تو میشه مثل همون نظرات وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن!!

اما...

اما...

اما... اگه توی وبلاگ یه پست میذاری که مثلن شعری از شاملو رو کپی کردی یا ترانه‌ی سریال جراحت رو گذاشتی یا از رفتن امروزت به مطلب دکتر نوشتی... از تصمیمت برای خرید یه سو.تی.ن جدید یا آخرین روز پ.ر.ی.و.د.ت نوشتی، انتظار نداشته باش بیام و نظر بدم! شرمنده. این نوع مطالب با اون پیش زمینه‌ی ذهنیم در مورد وب‌نویسی زمین تا آسمون فاصله داره!
من حق دارم هر مطلبی رو که دوست دارم بخونم. خودم هم انتخاب می‌کنم چی بخونم. پس لازم نیست مدام بیاید و تکرار کنید من آپم... من پست گذاستم... چرا نمیای؟... و این صوبتا! مطمئن باش اگه در مورد مطلبی حرفی برای گفتن داشته باشم، حتی اگه نویسنده اجازه‌ی نظردهی رو هم غیر فعال کرده باشه، یه سوراخ سنبه‌ای پیدا میکنم برای گفتن حرفم! مطمئن باش اگه نظری نمی‌ذارم یعنی مطلبت یا پایین تر از سطح شعور من بوده یا بالاتر از سطح درک من که در موردش چیزی نگفتم! و شاید هم فراموش کردم. این روزها شدیدن فراموش کار شدم (از تاثیرات ترک سیگاره!). همین...

:.

آماده ی خوندن انتقادات و پیشنهاداتتون هستم!

امان از نسل متوهم ما!!!

http://s1.picofile.com/cafe40cheragh/Pictures/mozoo/mozoo1.jpg

درود

ما نسل متوهم و جوگیری هستیم. ما وقتی انگشتمان اوخ می‌شود، وصیت می‌کنیم. وقتی کبریت روشن می‌شود، به آتش‌نشانی زنگ می‌زنیم. باصدای ترکیدن اگزوز یه موتورسیکلت، فکر می‌کنیم جنگ شده است و...

اینکه ما این‌طوری هستیم یک‌خرده تقصیر خودمان است و یک‌خرده نیست. چه توقعی دارید از ما؟ ما در زندگی چیزهای واقعی ندیده ایم. ما هیچ‌وقت هیچ کس را نداشته‌ایم که عشقش ارزش مردن داشته باشد. ما مبهوت چشم‌های هیچ‌کس نشده‌ایم و به فرمان هیچ‌کس جان نمی‌دهیم. تقصیر خودمان نیست. ما که آمدیم قحطی شد. ما آنقدر زیاد بودیم که دیگران فقط به سیر کردن شکم ما فکر کردند و فرصت به چیز دیگری نرسید. ما مانده بودیم و آتاری و مهد کودک که در جنگ هایش هم هیچ‌کس واقعی نمی‌مرد. و شعر‌هایش خون آدم را به جوش نمی‌آورد که به ما بفهماند غیرت چیست. این‌طوری شد که ما بر خلاف نسل قبل‌مان که فرصت کودکی نداشت و زود بزرگ شد، ما در کودکی‌مان ماندیم و ماندیم و ماندیم و... ما 15 سالمان شد؛ 20 سالمان شد؛ چند سال دیگر 30 ساله می‌شویم اما هیچ‌وقت بزرگ نمی‌شویم. هنوز هم تا عاشق یکی می‌شویم فکر می‌کنیم بدون او می‌میریم. در کنکور که قبول نشویم فکر می‌کنیم دنیا به آخر رسیده است. تا کرایه تاکسی گران می‌شود تصمیم می‌گیریم از این مملکت برویم. بعضی‌ها که حتی با اولین بگو مگو با همسرشان، می‌زنند به سیم آخر و...  انگار خاله‌بازی است! بازی را بهم می‌زنیم. جر می‌زنیم. برای هیچ‌چیز خودمان را فدا نمی‌کنیم. تا تقی به توقی می‌خورد ادای افسرده‌ها را در می آوریم و از سر شکم‌سیری و بی دردی می‌خواهیم خودمان را پر درد نشان بدهیم. وقتی پدرمان به ما  بگوید فلان لباس را نپوش و یا فلان جا نرو، رگ افسردگی‌مان می‌گیرد و می‌خواهیم خودکشی کنیم. می‌گوییم همه‌جا خفقان است. با همه‌ی این‌ها ادعایمان هم می‌شود. اما بازهم می‌گویم تقصیر خودمان نیست.
هیچ اتفاق بزرگی در زندگی‌مان ندیده‌ایم. شاید بزرگ‌ترین اتفاق زندگی ما اس‌ام‌اس فرستادن به دختر فلانی یا دیدن فلان هنرپیشه در فلان رستوران یا ترکیدن یه نارنجک دستی کنار پایمان در چهارشنبه‌سوری باشد...
چه توقعی دارید از کودکی که پایش را هیچ‌وقت از مهد کودک بیرون نگذاشته است. بگذارید خیال کنیم دنیا همان بازی آتاری ماست و ما گردانندگانش هستم.
شاید امشب که خوابیدیم یک صاعقه‌ی سهمگینی از آسمان خورد توی سقف خانه مان و ترسیدیم و تکانی خوردیم... آمین!..

ترک می‌کنیـــــــــم!!!

http://s1.picofile.com/cafe40cheragh/Pictures/mozoo/mozoo4.jpg

درود

هرچیزی یا هرکسی که مداوم جلو روت باشه و ازش استفاده کنی باعث میشه بهش وابسته بشی! ادامه داشتن این وابستگی و شدید شدنش میشه اعتیاد. این اعتیاد میتونه به یه بازی کامپیوتری، به یه آدم و یا به دخانیات و مواد مخدر باشه!

از اولش به دود سیگار حساسیت داشتم. هرکی جلو روم سیگار می‌کشید هزارتا حرف بارش می‌کردم و تو سرش می‌زدم! همیشه به خودم می‌گفتم من عمرن برم سراغ سیگار! اما رفتم. دلیلش هم یه عامل بیرونی بود! با یه پُک شروع شد. همون اولین پکی که به سیگار زدم تا ته ریه‌ام رو سوزوند و چنان سرفه‌ای گرفتم که چشمام قرمز شد. سیگار رو انداختم توی دستشویی و گفتم دیگه عمرن برم سراغ سیگار! اما به یک ساعت نرسید که دوباره یه نخ دیگه روشن کردم و اینبار سوزش گلوم رو تحمل کردم و تا آخرش رو کشیدم. اوایل ماهی 2 یا شایدم 3 نخ بود. اما هفته به هفته بیشتر شد. تا ناراحت می‌شدم یا عصبانی می‌شدم می‌رفتم سراغ سیگار تا به اصطلاح آرومم کنه! هرکی می‌گفت نکش معتاد میشی می‌گفتم نه! من به سیگار معتاد نمی‌شم! اما شدم. هفته‌ای 1نخ شد روزی یه نخ. روزی یه نخ شد 5ساعتی یه نخ... این اواخر هم دو روزی یه پاکت رو می‌کشیدم. اما من بارها به خودم و بقیه ثابت کردم که اگه اراده کنم کاری رو انجام بدم، تا آخرش انجامش میدم. به فرد ِ خاص ِ زندگیم قول داده بودم از اول مهر ترک کنم! اونم اولش می‌گفت نمی‌تونی. تو معتاد شدی! اما برای اینکه به خودم و بقیه ثابت کنم که می‌تونم و می‌خوام و بخاطر همون فرد ِ خاص ِ زندگیم دارم ترک می‌کنم. الان پنجمین روزیه که نکشیدم و دیگه هم نخواهم کشید. البته باید بگم به همین راحتی‌ها هم نیست هااا! اولش بدنت مور مور میشه! سردرد می‌گیری! نیکوتین توی خونته... توی مغزته... توی ماهیچه‌هاته... پس بدنت بیشتر و بیشتر می‌خواد. وقتی نکشی یه تمایل درونی و طبیعی ایجاد میشه برای رفتن به سمت سیگار. خیلی اراده و قدرت می‌خواد که بتونی بکشی و نکشی! باید بدنت آروم آروم سلول‌های تخریب شده رو بازسازی کنه و از نیکوتین تخلیه بشی تا پاک بشی. تا بتونی بگی من کامل ترک کردم. به همین راحتی‌ها نیست.
اما من از الان می‌تونم بگم پاکم... چون اراده کردم پاک باشم...
:.
روز 3ام اگه فرد ِخاص ِزندگیم اس ام اس نمی‌فرستاد و نمی‌گفت همه جوره پشتتم و حمایتت می‌کنم و تو می‌تونی، شاید اراده‌ام این اندازه قوی نمی‌شد. وقتی یه نفر تکیه گاه داشته باشی که بهت امید بده، انجام دادن هر کار مشکلی آسون میشه...
:.
گفته بودم من به خاطر تو همه را کنار می‌گذارم... همه کس و همه چیز... حتی اگر بهشون اعتیاد پیدا کرده باشم... هنوزم باور نداری؟!
 


پ.ن:

1/ آی حسن کچل!!! موضوع این پستم به "ت" فتحه است! روی "ت" ضمه نداره!! گفتم که یه وقت خوشحال نشی!