کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

آرزوی محال...

درود

بهت زنگ می‌زنم و می‌خواهم از دلت در بیاورم دلخوری‌ها را که یک‌دفعه می‌گویی حوصله‌ات را ندارم! من الان اعصاب ندارم!! بهم برمی‌خورد اما باخودم می‌گویم چند دقیقه که بگذرد آرام می‌شود؛ می‌گویم نبینم ناراحتی‌ات را! که داد می‌زنی فعلن که می‌بینی؛ همه‌چی تمام شد! برو خوش باش! قطع کن که اصلن اعصاب ندارم!‌ بازهم غرورم له می‌شود اما خودم را آرام نگه می‌دارم. میگویم الان حالت خوش نیست؛ کی زنگ بزنم؟ می‌گویی اصلن زنگ نزن! الان هم خیلی احترامت را کردم جواب تلفنت را دادم! تا می‌آیم حرف بزنم خداحافظی می‌کنی و گوشی را می‌گذاری!! صدای بوق ممتد تلفن...

اینجور وقت‌ها یک آرزوی محالی می‌کنم که سرکیفم می‌آورد. آرزو می‌کنم چند دقیقه بعد که گوشی را گذاشته‌ای؛ که لباسم را پوشیده‌ام، اعصابم خورد شده، حوصله‌ام سررفته و از خانه زده‌ام بیرون؛‌ تلفنت زنگ بخورد، با کلافگی گوشی را برداری و یک‌نفر آن پشت بهت بگوید فلانی مرده. به همین صراحت هم بگوید. بدون آب و تاب دادن. بعد تو گوشی از دستت بیفتد، خیره به دیوار روبه‌رویت، سرت را بچسبانی به دیوار و هیکلت از روی دیوار سربخورد و بیاید پایین. یاد آخرین نگاه فلانی بیفتی. یادت بیفتد که در آخرین لحظه‌های زندگی ِ فلانی حوصله‌اش را نداشتی و عذاب وجدانش خرخره‌ات را تا آخر عمرت ول نکند. هی بنشینی و توی سر خودت بزنی، اما فلانی برنگردد. ببینی که فلانی خیلی سریع از زندگی‌ات رفته بیرون. به همان سرعتی که پشت تلفن می‌گویی خدافظ حوصله‌ات را ندارم!!!

:.

یک فنجون نسکافه داغ:

کافه چی: زندگی کوتاه تر از اونیه که ما تصور می‌کنیم. آدم‌های زیادی میان... آدمهای بیشتری میرن... اون‌هایی که هستن رو از خودمون می‌رنجونیم و برای اون‌هایی که رفتن حسرت می‌خوریم... و از تنها بودن شکایت می‌کنیم. و این وسط هیچ‌کس  به این فکر نکرد که قدر لحظات بودن ِ افراد توی زندگیمون رو بدونیم... شاید فردا دیگه نباشن...


نظرات 68 + ارسال نظر
ناهید جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 15:59 http://www.nahid2369.blogfa.com

آخ که چه لذتی داره...ایندفعه شمارشو بده خودم زنگ میزنم بهش حالشو میگیرم
ولی واقعا هیچی تو دنیا ارزش رنجوندن دیگرون رو نداره

فرزاد : سلام
راضی نیستم هیچوقت حالش گرفته بشه... این آرزویی هم که کردم همینطوری بود... وگرنه من و چه به راضی شدن به دلخوری بقیه...

سایه جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 16:28

ببین کافه چی با این نوشتن ذهن آدم رو منحرف می کنی مگه کف دستمو بو کرده بودم که عشقت نبوده !؟؟؟؟ای بابا!
خب باشه غلط کرده اون دوس خوب شد؟؟!!دختر که نبوده؟؟

فرزاد : سلام
در روایات آمده که از زیبایی های نثر کافه چی همین بس که هیچکس نفهمید برای که مینویسد و چرا مینویسد...

حواترین جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 17:01

اما تو زندگی کسی اونقدر نیست که به خاطرش بمیریم !!!

فرزاد : سلام
کسی چی نیست؟ مهم؟!

علیرضا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 17:38

دلمون گرفته اونوقت جا اینکه دعوتمون کنی بگی بیا اینجا یکم دلت واشه باز جویی میکنی...؟ :|
هـــــــــــــــــــــــــی...........
کافه هم کافه های قدیم...

فرزاد : سلام
کافه ای که تویش گرم است و برقش هم رفته و صاحبش هم هیت لایف شده است... کافه نیست... قبرستان است...
:.
بحث را عوض نکن... اهواز را خوب میشناسی؟! چرا؟

زیرخاکـى جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 17:47


...

فرزاد : سلام
...

بادبادک سوار جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 18:10 http://amitith.blogfa.com

ما آدما مدلمونه که قدر نمیدونیم .قدر چیزایی که داریمو. یه شعره که میگه:در حیرتم از مرام این مردم پست
از این طایفه ی مرده کش زنده پرست
به ذهنم رسید وگرنه ربط نمی دم به معشوقه شماها

فرزاد : سلام
زنده کش، مرده پرست صحیحش میباشد یحتمل؟!
:.
معشوقه کجا بود همشیره!!! مگر هر کس حوصله ات را نداشت معشوقه ات است؟!

ویدا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 18:14 http://vvida.blogfa.com

دیگه جیگرمونو قرار نبود ریش ریش کنیا

فرزاد : سلام
هه... شرمنده ام...

اقیانوس آرام جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 18:15 http://pacific-ocean.persianblog.ir/

دیگه تحمل غم و غصه و چیزای غم انگیزو ندارم

فرزاد : سلام
شرمنده شومام هستم...

ویدا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 18:19 http://vvida.blogfa.com

- یه جنبه ی غمدارشم اینجاس که آدم از ماده ی نسیان و ایناس و این حال هرچند شدید، خیلی دووم نداره، باز برمیگرده سر زندگی خودش و این وسط جوونی تو پرپر شده
- وجدان کاریم قبول نمیکنه "بادبادکو" اصلاح نکنم:
"زنده کش مرده پرست"

فرزاد : سلام
خب دلیل نمیشه که چون فراموش میکنیم هر کاری دلمان خواست با هرکسی بکنیم بعد به این امید که فراموش میکند دست روی دست بگذاریم...

دختری با ذهن مغشوش جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 18:20 http://begoo-hi.blogfa.com

خدایی ارزش داره؟!
دلت میاد این زندگی نکبت زده رو با آدمای دله دزدشو
و یه چندتا دوستی که داری ول کنی برا اینکه اون
یارو حالا مثلا تا سر سالت (حداکثر)پشیمون بشه ؟!

فرزاد : سلام
از همین زندگی نکبت زده و آدمهای دله دزدش خسته شده بودم که اینو گفتم...

علیرضا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 22:22

خوب چند بار اومدم.
انصافا سخته تو اون هوا زندگی...

فرزاد : سلام
واای... نبودی امشب ببینی... یه گرد و خاکی بود که 10 متر جلوترت رو نمیدیدی!!

ویدا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 22:50 http://vvida.blogfa.com

شاید توضیحش بدم بهتر باشه،‌ اگه شما رو دور از جون از دست بده، یه مدتی تو سرش میزنه و بعدش عادی میشه براش قضیه. پس فقط جوونی و اینای شماس که حیف شده

فرزاد : سلام
اون که بله... آدم عزیزترین افراد زندگیش رو هم از دست بده بعد از یه مدت فراموش میکنه... نمیشه کاریش کرد...

ویدا جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 22:53 http://vvida.blogfa.com

(تو وجدان کاریم)

فرزاد : سلام

الی شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 11:59 http://elinaz23.blogfa.com

هیییییییی روزگار

فرزاد : سلام
آه...

negar شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 15:38

خیلیم میشه اگر بخوای میشه از همین حالا

فرزاد : سلام
شاید...

مونا شنبه 23 مرداد 1389 ساعت 21:08 http://raghse-mah.blogfa.com

سوال:چجوری اواتار میذاریم؟؟

فرزاد : سلام
توی همین کامنت دونی یه لینک گذاشته که نوشته راهنمای قرار دادن آواتار

حوری چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 23:59 http://afkarepichdarpich.persianblog.ir

کاش می دانستیم همه زندگی ما همین دم است و فرصت بعدی خیالی بیش نیست

فرزاد : سلام
کاش... اما بعضی ها درک نمیکنن...

هاD پنج‌شنبه 28 مرداد 1389 ساعت 15:42 http://www.gereh-koor.blogsky.com

منم قبلآً از این فکرها می‌کردم . خطر داشت . ممکن بود دستم بمونه تو پوست گردو . کشیدم بیرون !

فرزاد : سلام
پوست گردو نیست دیگه! خب وقتی آرزو کنی بمیری دیگه مردی... خودت کشیدی بیرون از این دنیا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد