وبلاگ نویس تعهد دارد2 !!
چرخی
که در بلاگستان بزنید با وبلاگهای مختلفی رو برو میشوید. یک سری ها هستند
که وبلاگ را با دفترچه خاطرات روزانه و شخصی شان اشتباه گرفته اند! در
مقابل منتقدان هم میگویند این نشان دهنده ی شخصیت رک ما و مخالفتمان با
خودسانسوری است. ما همه چیز را مینویسیم. آخر احمق؛ به من چه که دیشب تو و
آن انتری که دوست پسرت است توی رختخواب چه غلطی کرده اید!؟ دانستنش چه سودی
برای من دارد؟! مثال: وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و
با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و .... پریدم زیر
پتو، یه کمی که گذشت دستمو یواش انداختم گردنش...
یا مثلن این یکی لیستی از خریدهایش و آرایشش نوشته:یه
تونیک ِ خوشگل ِ کمر دار ؛ از اون کمر بند پهن هاااا ..
یه
دامن ِ خوچگل تر از اون ، از این مدل ماهی ها ، شاهکار ِ ماری ..
پرفیوم ِ بولگاری امنیای ِ بنفش ِ فیوریتم !
موهای
جیگیلی ..
ابروهای ِ شاهکار ِ ژاله جون، دوست ِ مامی ..
کفش های پاشنه 12 سانت ِ دو در شده از ماری ..
لاک ِ
فرنچ ِ شاهکار ِ استاد نستـــــــــــــــــــون !!! با دیزاین ِ عالیش و
اون گوشواره ی خوچگلش ..خب به نظر شما نوشتن این موضوعات در وبلاگ
لزومی دارد؟!
روزانه نویسان دیگری هم داریم که بعضن بد هم
نمینویسند. مانند زیگ زاگ و یا همین میس مری خودمان. اما معتقدم اینها اگر
کنار روزانه نویسی، چیزی هم به خوانندشان یاد بدهند بد نیست!
یک
سری وبلاگ ها هم به قول خودشان مینیمال نویسند. مانند اسپایدر مرد و سیب
زمینی و مملکته داریم؟ و...! اینها به اشتباه اسمشان را گذاشته اند می نی
مال نویس! وبلاگ هایی از این قبیل بیشتر جملات قصار مینویسند. مینیمال معنی
اش چیز دیگریست که توضیحش طولانی میشود. اینها بد نیستند. یعنی مختصر و
مفید مقصودشان از نوشتن را بیان میکنند!
بعضی وبلاگ نویسان
هرچه سرتاپای نوشته هایشان را برانداز کنی که متوجه بشوی منظورشان چیست، بی
فایده است. طرف نشسته با تمام واژه نامه ی ذهنی اش شلم شوربایی ساخته و
اسمش را گذاشته افکار پست مدرن و یا فلسفه ی غرب و از این قبیل مسائل اما
نوشته اش کلن هیچ بار معنایی ندارد. یکی دوتایشان توی گودری ام بود. اسم
نمیبرم که ناراحت نشوند.
شعر. بعضی ها (که به اشتباه اسمشان را
وب نویس گذاشته اند و باید کپی-پست ِ ر میگذاشتند) بر میدارند و یک بار
شعری از حافظ، یک بار از ترانه های داریوش، یکبار از ایرج میرزا و...
همینطور کپی میکنند و افتخار میکنند که وبلاگ دارند. نه حرفی، نه حدیثی و
نه سخنی! اصلن تعهد وبلاگنویسی در مورد این افراد چه میشود؟
محبوب
ترین و شاید موفق ترین گروه وبلاگ نویسان، وبلاگ نویسان ِ... وبلاگ نویسان
ِ... اسمش را نمیدانم چه بگذارم. یعنی واقعن هم اسمی ندارند. شخصی نویسان!
افکار نویسان! هرازگاهی چیز خوبی نویسان! همین ها دیگر. نمونه اش وبلاگ
نویس معروف؛ کافه چی! (آیکون شرکت نوشابه پپسی به همراه یه در بازکن بزرگ).
وبلاگهایی که می آیند که چیزی بنویسند. یعنی حرفی دارند که بزنند. اعتقاد
دارند باید به تعهد وبلاگ نویسیشان پایبند باشند و به نوشتن هر چیز سخیف و
مبتذلی راضی نمیشوند. این وبلاگ ها را میخوانم. یعنی همیشه میخوانم. حتی
گاهی مطالبشان را چندبار میخوانم. خب وقتی او برای خواننده اش ارزش قائل
است، در مقابل خواننده هم برایش ارزش و وقت میگذارد.
حوصله ام
نمیشود سایر گروه های وبلاگ نویس مانند مذهبی ها و طنز سیاسی نویس ها و چه
میداند دانلود سنتر ها را توضیح بدهم. یعنی ارزش ندارند بروم پی نوشتم
توضیح در موردشان...
من آنچه به ذهنم رسید را گفتم؛ حالا وبلاگ
نویس تعهد دارد یا ندارد را خودتان بررسی کنید.
البته. اما باید بذاریم توی زندگی یک عرصه ی تعریف نشده هم بمونه ؛ که آدما توش به خلاقیت برسن و چیزای جدید یاد بگیرن و کمی آزادانه از چیزایی که تو زندگیشون اصله حرف بزنن.
فرزاد : سلام
شاید این طور باشه که تو میگی. نمیدونم... اگه بخوام بحثو ادامه بدم خسته کننده میشه!
ببخشینااااا شما جسارتا قصد ندارین سراب رو ادامه بدین!
و ما همچنان در انتظاااااار.......
فرزاد : سلام
کی؟ من؟ نه! کی گفته؟!
میدونی مشکل تعریف نداشتن ماهاست از این امکان خونده شدنه ست... و اینکه بیشتر وقتا ما واسه کارامون یه چهارچوب نداشتیم ... حرفات منطقی بود ...
فرزاد : سلام
دقیقن همینی که شوما گفتی! نداشتن چهارچوب...
منم باهات موافقم.دلم واست میسوزه که از غم و غصه میخواستی بنویسی اما نذاشتند.فرصتت هم محدود بود واسه نوشتن مطالب غمگین.اما خدا را شکر حالا بهتر شدی.
فرزاد : سلام
من خودم که غمگین نمیشم. معمولن این اطراف و اطرافیانم هستن که موج منفی و غمگین میفرستن سمتم و من مثل آیینه انعکاسش میدم. وگرنه من که صاف و ساده و پاکم (آیکن اعتماد به نفس در حد خداااا)
بلند بگو تکبیر...
اقا قدم رنجه بفرمایید و وبلاگ بنده حقیر را نقد کنید.. اینجانب مشتاقانه خواهان بهبود وضعیت خویش می باشم..
در کل نقد پذیرم پس رک حرف بزنید..
باتشکر فراوون
فرزاد : سلام
خدمت میرسم... منتهی وبت باید خونده بشه!همینطوری نمیتونم الکی اظهار نظر کنم! میام
خوب احتمالا وبلاگ منم جز همون دسته وبلاگاییه که باید درشو تخته کردو دیگه دوروبرش پیدا نشد....
اما می دونی....بعضی وقتا فک می کنم....همین زندگیمه....بعضی وقتا حال دارم ویه عالمه از چرت و پرتای زندگیمو می نویسم.... و بعضی وقتا هم با چند خطی تمومش می کنم....
اما تک تک نوشته هام برام ارزش داره....از بچه گی دفتر خاطرات داشتم....جزئیات زندگیمو می نوشتم... و هر از گاهی می خوندمشون و واقعا لذت می بردم...اما یه تجربه ی بد باعث شد دور دفتر خاطرات رو خط بکشم....تمام دستنوشته های کودکیم توسط یه کارگر بی سواد به فنا رفت...دور ریخته شد...خوب دیگه بهترین جا و امنترین صفحه همینجا بود...که من پیداش کردم.....اووووم شد...دفتر خاطراتم...از جزئیات زندگیم نوشتم...از روزایی که خوشحال بودم و روزایی که همینطور زار زار پشت کامی اشک می ریختم....خوب اینجور وبلاگا هم یه خوبی داره....اعتراف می کنم خیلیا بودن که جملاتی گفتن که تو ذهنم مونده....حرفایی زدن که یادم نرفت....همه که توانایی قشنگ نوشتن رو ندارن اقا فرزاد....اما نوشتن رو دوست دارن.....
فقط درگیر روزانه نویسی شدن....اما بعضی وقتا تو این روزانه نویسی ها خیلی حرفا هست.....که نباید به راحتی ازش گذشت.....
بگذریم حرفا زیاده....
اما خوب وبلاگه شما حرف نداره.....
موفق باشید....
فرزاد : سلام
من روزانه نویسی رو رد نکردم. بلکه گفتم در کنار همین روزانه نویسی ها گاهی حرفهایی نوشته میشه که می مونه و زیباست!
به نظر خودت. اگه یه نفر هی بیاد و ریز و درشت کارهایی که از صب تا شب میکنه رو بنویسه چه سودی واسه بقیه داره؟؟ها؟؟
ببخشید ها... ولی... من صبح ساعت ۷ رفتم توالت ساعت ۸ صبحونه خوردم ساعت ۹ علی رو دیدم ساعت ۱۰ علی بوسم کرد ساعت۱۱ با علی رفتیم در بند ساعت ۱۲ با علی شام خوردیم ساعت ۱ با علی رفتیم زیر پتو ساعت ۲ علی رفت ساعت ۳ مامانم زد تو گوشم ساعت ۴ احساس دلتنگی میکنم واسه علی ساعت ۵ خوابیدم و...
خب این میشه روزانه نویسی صرف! خیلی وبلاگ این مدلی سراغ دارم! به نظر خودت این ها باید روی وب نمایش داده بشه!؟ این مطالبی چیزهایی هستن که بقیه بتونن ازش استفاده کنن؟؟
:.
مشکل ما اینه که فکر میکنن اینترنت ارث بابامونه و هر کاری دلمون خواست باید انجام بدیم. نخیر. اینطوری ها هم نیست.
:.
در ضمن... فراموش نکن که من با روزانه نویسی مخالفت نکردم... با روزمره نویسی مخالفت کردم!
تعهد رو خوب اومدی جوون
فرزاد : سلام
:)
الان رفتم ادامه مطلبتم خوندم
نه انقدرام موافق نیسم باهات
خود تو کافه چی جان به جز مسخره و تحقیر و زیر سوال بردن علایق افراد تو این پست چی یاده ملت دادی؟
فرزاد : سلام
من یه حرفی بزنم تو ناراحت نمیشی؟؟
خیلی ببخشید... خیلی ببخشید... من علاقه دارم بیام تو وبلاگت و بهت فحش بدم... دوست دارم... علاقه دارم... تو هم حق نداری علایق منو مسخره کنی و یا تحقیرم کنی! باید همه فحش هایی که بهت میدم رو قبول کنی و صدات در نیاد!
به نظرت این درسته؟؟
این که نمیشه هرکی به هر خزعبلاتی علاقه داشت بقیه صداشون در نیاد!
آخیش...دلم خنک شد
فرزاد : سلام
آخیش دلم خنک شد.
اونا ولش کن.. حال این روزات چطوره؟
فرزاد : سلام
تو هنوز زنده ای؟
منم میتونم نظراتمو ببندم و جلوگیری کنم از فحاشیه تو در وبلاگم :دی
میبینی ... به این راحتی
آخه وبلاگ مال منه ...
اینو تو پستمم نوشتم
فرزاد : سلام
آفرین... خودت جواب خودت رو دادی! پس اگر قرار باسه کسی فحاشی کنه، بهتره راه فحاشیش رو ببندیم. اوکی؟
در مورد وبلاگ هم همینه! اگه قرار باشه کسی با نوشته هاش توهین کنه بهتره بسته بشه راه توهین کردنش!
تو نمیتونی بگی اینترنت مال منه! اما متونی بگی منم دارم ازش استفاده میکنم. پس یه فضای عمومیه و کسی حق نداره توش شخصی رفتار کنه!
ایده ی خوبیه! اونم پاییز که شیرازو بینهایت بیشتر دوست دارم! البته بهارش که فوق العادهاس... ولی پاییزش دوست داشتنی.
اینم سوت برا سایه... البته بیشتر شبیه دود هوا کردنه...
آی آقا فرزاد متعهد داستانتو ادامه بده!!!
فرزاد : سلام
من از اول مهر تا آخر خرداد شیرازم! و البته منتظر... خواستید تشریف بیارید در خدمتیم...
سلام فرزاد شرمنده اخلاق ِ جنوبیت اون جعبه ی چت قاط زد بس که من و " مهمان " جان نوش حرفیدیم !! طوری نیس واست یکی دیگه میخریم !!!
فرزاد : سلام
فدای سرت! اونجا ظرفیتش 60 پیام در ساعته! درستش کردم الان.
اتفاقن خوب شد. میس سایلنت رو شناختم! از خوانندگان خاموش وبلاگم بودن ایشن!! یوهاهاهاهاها
وبلاگ بهر حال یه فضای شخصیه که به اشتراک گذاشته میشه پس نباید بهشون خرده گرفت که چی می نویستند مگه تو خیابون از کنار هرکی رد بشی باهاش به بحث وگفتگو میشینی ؟ مسلما نه !
تووبلاگم همینه می تونی از کنار آدمهایی که به نظرت جالب نیستن فقط رد بشی
البته من این اصل هر وبلاگ مانند رسانه است رو قبول دارم کمااینکه از اولین جلسات ما این حرف بوده اما واقعا میشه همه رو مجبور کرد به این شکل رفتار کنند؟
بازهم نه
بنابراین آدم تنها می تونه خودش رو وادار کنه به درست رفتار کردن و دیگران رو همونطور که هستند قبول کنه
فرزاد : سلام
در درست رفتار کردن هر فرد که شکی نیست. اما اگه ببینی یکی داره راهو اشتباه میره، بهش تذکر نمیدی؟ راهنماییش نمیکنی؟
راهنمایی چرا اما انزجار نه !
فرزاد : سلام
منم نیتم راهنمایی بود.
به کوریه چشم حسودان ما هنوز زنده ایم و وبلاگ مینویسیم..
ولی دیگر روزمره نویسی نمیکنیم که خودمان هم حالمان بهم میخورد از آن روزها..
-----------
خیالت تخت.. تا تو رو نکشم نمیمیرم
فرزاد : سلام
اوهو... یکی بیاد اینو بگیره... میخواد منو بکشه... کمممممممممممممک
راستی
سلام
فرزاد : سلام
منم قبلآً مثلت فکر میکردم . اما تو همین رو در رو با گیلاس حرف جالبی زد . اینکه وبلاگنویس هر چی دلش میخواد میتونه بنویسه . اما آدم میتونه کنترل چیزهایی که میخونه داشته باشه . البته اگر این موضوع رو فقط تو وبلاگ در نظر بگیریم ، فکر کنم دارم بهش معتقد میشم .
فرزاد : سلام
فعلن مجبوریم بهش معتقد باشیم. چون بلاگستان قواعد و قوانین درست و حسابی نداره که هیچ... تعریف درستی هم از یه وبلاگر نشده...