-
وبلاگ نویس تعهد دارد!
شنبه 16 مرداد 1389 11:49
درود دیشب تا الان داشتم به این موضوع فکر میکردم که وبلاگ نویس نسبت به خودش و وبلاگش و خوانندگانش تعهد دارد. حق ندارد هر چرت و پرتی را به عنوان اینکه وبلاگ خودش است به خورد خوانندگانش بدهد و بعد بهش برچسب بزند که "وبلاگ شخصی خودمه و هرچی دلم بخواد توش مینویسم". خیلی جواب مزخرف و بی منطقیه! اصولن وبلاگ یک...
-
New experience!!
جمعه 15 مرداد 1389 02:33
درود امروز یه تجربه ی جدید به دست آوردم. تجربه ی حضور در جمع وبلاگ نویسان! جناب وحید هماتاش این قرار رو گذاشته بودن. وحید وب گپ اینقدر این آقا شاه شمشاد قدان شاه شمشاد قدان گفته بودم که من تصور میکردم با یه آدمی تو مایه های جابر روزبهانی و اینا رو به رو میشم. میخوام بگم که تصویر توی ذهنم یه آدمی بود با قد 2متر!! منتهی...
-
صکصــ.ـشوآل و دیگر هیچ!
چهارشنبه 13 مرداد 1389 05:22
درود ماهیت ورزشهای قهرمانی امروزه کاملاً صکصــ.ـشوآل است. ورزش قهرمانی اساساً دیگر ورزش نیست چراکه دیگر نه برای سلامت بلکه برای تولید لذت است، لذتی صکصــ.ـشوآل. شاید مفهوم صـ.ـکـ.ـص در ورزشی مانند بدنسازی، بسیار آشکار باشد، هنگامی که شخص بدنساز در برابر آیینه میایستد و اندام خود را نظاره میکند. آیینه ابزاری لازم...
-
تشکر از نوع تهرانی!!
دوشنبه 11 مرداد 1389 02:23
درود عادت دارم یک فرسخ مانده به مقصد، کرایه را بگیرم دستم که موقع پیاده شدن نه خودم را معطل کنم نه دیگران را. چند روز پیش سوار تاکسی شدم و نشستم کنار صندلی راننده. یک اسکناس دویست تومانی و یک اسکناس پنجاه تومانی از کیفم بیرون آوردم، صافشان کردم و گرفتم دستم. راننده زیر چشمی نگاهی به دستم انداخت و بعد از چند ثانیه...
-
ارزش ها!!!
یکشنبه 10 مرداد 1389 02:40
درود آدمهای زیادی توی زندگی هر کسی هستن! منتهی اینها هر کدوم یه لولی دارن. یعنی هر کس یه جایگاه مخصوص به خودش رو داره. یکی میشه یه دوست ساده؛ یکی میشه یه دوست خوب؛ یکی میشه رفیق؛ یکی میشه عشق و... یه وقتهایی یه نفر که مثلن برات یه دوست ساده است٬ کارهایی میکنه که برات میشه یه رفیق. یعنی خود ِ طرف کاری میکنه که تو مجبور...
-
تخلیه ی روحی!!!
سهشنبه 5 مرداد 1389 01:12
درود خیلی حرف رو دلم مونده... خیلی گلایه... خیلی دلواپسی... خیلی دوستت دارم... میخوام همه اش رو یه جا خالی کنم. بخدا خودم هم خسته شدم از تلخی و تلخ نوشتن؛ اما من با نوشتن راحت میشم. یعنی هر وقت موضوعی آزارم میده مینویسمش تا راحت بشم. یه جورهایی تخلیه میشم. اما بقیه که متوجه این موضوع نیست. میان و میگن و خسته شدیم از...
-
مـاتـحـتـــ نویسی!!!
دوشنبه 4 مرداد 1389 10:04
درود یعنی یکی از اعضای محترم بدنم رو جر میدم که مطلب بنویسم بعد جماعت میان و 8 خطر مطلب اصلی رو نمیبینن و کاری به کارش ندارن، اون یه خطی که ته پست نوشتم ماتحت بلاگفایی ها بسوزه رو میبینن و شروع میکنن تحلیل و تفسیر کردنش!! من کلن توی این چند وقت وبلاگ نویسی به یه نتیجه ای رسیدم... اصولن هر وقت تو وبلاگ حرفی از ماتحت و...
-
جامه دران :))
یکشنبه 3 مرداد 1389 03:18
درود یک جایی خواندم توی یکی از این کشورهای اروپایی یه گروه ایرانی، کنسرت عرفانی داشتن و اسم کنسرت هم بوده جامهدران . فکر میکنید اسم کنسرت رو توی پوسترها چی ترجمه کردن؟ استـ.ـریپ تیـ.ـز !!! تصور کنید که مردم برای همین اسم بلیت خریدن و رفتن نشستن توی سالن. چند تا نوازنده مو و ریش بلند اومدن و براشون ساز زدن. یکی از...
-
زنــدگــی جاریست...
جمعه 1 مرداد 1389 13:30
درود پسر و دختر توی چمن ها نشسته اند. دختر اشک می ریزد. پسر یک دستش را دور گردن دختر انداخته و با دست دیگرش اشک های او را پاک می کند و لبانش را می بوسد. اولین بار است که چنین صحنه ای را زنده پیش رویم می بینم. با چشم خودم نه توی فیلم ها، عکس ها، کتاب ها، شعرها، نقاشی ها و ترانه ها. این همان بخشی است که از زندگی ام...
-
مبهوت و کبود و گس!
جمعه 1 مرداد 1389 02:59
میگوید*: هی فلانی٬ هیچ میدانستی نوشته هایت تلخ شده اند! به قول یکی از خوانندگان وبلاگت٬ مثل قهوه تلخ! میگویم**: از کوزه همان برون تراود که در اوست! زندگی که تلخ بگذرد همین میشود دیگر! وقتی غمهایت روی هم تلنبار شوند... وقتی سیگارهایت فرت فرت به پای تو بسوزند و دم نزنند... وقتی تنهایی... وقتی نیست... وقتی نیستی... همین...
-
نابودی یک فرهنگ!!!
پنجشنبه 31 تیر 1389 01:34
درود هر دو نفری که به هم نزدیک میشوند، یک فرهنگ تازه به وجود میآید. خیلی چیزها دونفره میشود. لحن حرف زدن، شوخیها،تکه کلامها. در هر دوستی راز شیرینی وجود دارد که عیان است اما پنهان شده در همین شوخیها و تکهکلامها. دو نفری میخندیم و دیگران بهتزده نگاهمان میکنند که چه میگوییم و به چه میخندیم. کلمههای تازه...
-
۳۰تیر!!!
چهارشنبه 30 تیر 1389 08:16
چهارشنبه ۳۰تیر نوشت: طلوعت چه زیباست وقتی ساعت ِ قرار تولد تـــو باشد کنار عقربه ی خورشید امروز تولد تـــو است، اما این شمع ها را کسی نیست... این بادکنک ها، ریسه ها ، این کلاه های قیفی را کسی نیست... نه، کسی نیست. تنها منم، با خیال ِ تـــو . تولد تـــو است امروز ولی من هیچ هدیه ای برایت ندارم. نگاه کن! دست هایم خالی...
-
خرجش کن... + قسمت سوم داستان
دوشنبه 28 تیر 1389 09:18
درود الان خسیسی. دوستتدارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را. این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی، باید آدمش پیدا شود. باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد. سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و...
-
یه فنجون گفتگو!!!
شنبه 26 تیر 1389 02:02
درود همین الان یه چیزی به ذهنم رسید. میخوام هفته ای یه بار یه گفتگوی دوستانه در مورد موضوعات مختلف باهم داشته باشیم. یعنی اینکه از طریق مسنجر و چت باهم تبادل افکار کنیم. هر هفته یه نفر که علاقه داره به این موضوع اعلام آمادگی کنه. بعدش نکات اصلی گفتگو رو میذارم توی وبلاگ. اینطوری با افکار همدیگه آشنا میشیم. نظرتون چیه؟...
-
کافه های خیابونی!
جمعه 25 تیر 1389 00:49
درود توی یه پیاده روی گنده! وسط یه بلوار پر دار و درخت. که گربهها دائم دنبال موشا می کنن. هوا هم معتدل باشه. میشه میز و صندلی ها رو آورد بیرون، به جای این همه بانک، چهار تا کافه و رستوران راه انداخت. کافه ی خیابونی اصل جنسه. جون می ده واسه تو پیاده رو نشستن، قهوه خوردن و روزنامه خوندن، گپ زدن و معاشقه دخترا و پسرا...
-
چادر های گل دار... +قسمت دوم داستان
سهشنبه 22 تیر 1389 02:21
درود چند وقت پیش، شیراز که بودم، توی خیابان راه میرفتم که چشمم خورد به چند زن چادری. البته نه چادر مشکی بلکه چادرهای گلدار و رنگی. یعنی کمی شیکتر از چادرنمازهایی که دیدهایم. من اول فکر کردم که شاید فالگیر باشند ولی وقتی دقیقتر شدم به چیز عجیب و غریبی جز چادرهای گلدارشان برنخوردم. آرایشهای تکمیلی هم داشتند و بهشان...
-
قسمت اول داستان
یکشنبه 20 تیر 1389 06:20
درود ی داستان تازه رو شروع به نوشتن کردم. اولش بگم که من هیچوقت ادعا نمیکنم یه داستان نویس ماهرم و نوشته هام خیلی قوی هستن! اتفاقن بر عکس؛ خیلی هم ضعیف و پیش پا افتاده ان! خواهشن اگه دنبال داستان های درست و حسابی و فاخر هستید نوشته های منو نخونید. من محض سرگرمی مینویسم و هرکی هم دوست داشت محض سرگرمی بخونه و دنبال کنه...
-
آدمــهــا چند دسته ان!
جمعه 18 تیر 1389 21:03
درود آدمها دو دسته اند... دسته اول اونایی که تا تنها نشن به یادت نمی افتن... یعنی فقط مواقع تنهاییشون و وقتایی که میبینن کسی دور و برشون نیست به یاد آدم می افتن! دسته ی دوم کسانی هستن که همیشه به یادتن... یعنی حتی وقتهایی که با بقیه هستن و شادن به یادت می افتن و دوست دارن تو شادیشون شریکت کنن... :. دسته ی دومی ها کمتر...
-
شاید این جمعه بخوابم... شاید...
جمعه 18 تیر 1389 07:48
درود دیروز ساعت 2 ظهر بود که بیدار شدم. تا همین حالا هم که اینارو مینویسم خوابم نبرده! یعنی بی خوابی زده به سرم! اول صبحی یهو هوس کله پاچه کردم. ماشینو روشن کردم و رفتم تا یه کله پزی پیدا کردم و کله پاچه خوردم!!! بعدش هم یه کاسه آلبالو خوردم! یعنی میدونی چیه! این بابای من یه سیستمی داره و اونم اینه که هرچی بخواد بخره...
-
انجمن حمایت از پنجرههای چوبی عضو میپذیرد!!!
چهارشنبه 16 تیر 1389 03:21
درود به پنجره خونهها نگاه میکنید؟ توی بهار بستهان که پشه نیاد. توی تابستون که باد کولر بیرون نره، توی پاییز که گرد و خاک و برگای خشک تو نیاد، توی زمستون که گرمای بخاری و شوفاژ بیرون نره. هرهشون اینقدر باریکه که جایی واسه گلدون گذاشتن نیست. بیشترشون چهارگوشن و گوشههاشون تیزه. محض رضای خدا امروز که داشتم پیاده...
-
پــ ــیــ ــســ ــ !!
سهشنبه 15 تیر 1389 05:00
درود بستگی به این داره که یه پیس بزنی دوتا پیس، سه تا یا بیشتر. بستگی به این داره که کجا بزنی. اون وقت فاصله تنظیم میشه. اگه یکی دوتا سهتا پیس بزنی مییان جلوتر که بتونن استنشاقت کنن. اگه چهارتا پنج تا و بیشتر بزنی، دیگه زحمت نداره، وایستادن دور و خودش مییاد و میپیچه تو سرشون و میمونه زیر دماغشون، لازم نیست تکونی...
-
بحران ِ بغل ِ گرم ِ مال ِ خود ِ آدم...
دوشنبه 14 تیر 1389 14:55
سلام داستانش این است که هر مردی؛ یک وقت میرسد به اینجا که دیگر هیچ چیز حال سابق را بهش نمی دهد و خودش هم نمی فهمد که این دگر گونی از کجا آب می خورد. معنی روشن وخودمانی چنین وضعیتی این است که طرف، دلش یک بغل گرم میخواهد که مال خودش باشد. یعنی کار با فـاحـشـه و تک پران ومثل آن هم پیش نمی رود. فقط یک زن و آن هم مال خود ِ...