درود
بهت زنگ میزنم و میخواهم از دلت در بیاورم دلخوریها را که یکدفعه میگویی حوصلهات را ندارم! من الان اعصاب ندارم!! بهم برمیخورد اما باخودم میگویم چند دقیقه که بگذرد آرام میشود؛ میگویم نبینم ناراحتیات را! که داد میزنی فعلن که میبینی؛ همهچی تمام شد! برو خوش باش! قطع کن که اصلن اعصاب ندارم! بازهم غرورم له میشود اما خودم را آرام نگه میدارم. میگویم الان حالت خوش نیست؛ کی زنگ بزنم؟ میگویی اصلن زنگ نزن! الان هم خیلی احترامت را کردم جواب تلفنت را دادم! تا میآیم حرف بزنم خداحافظی میکنی و گوشی را میگذاری!! صدای بوق ممتد تلفن...
اینجور وقتها یک آرزوی محالی میکنم که سرکیفم میآورد. آرزو میکنم چند دقیقه بعد که گوشی را گذاشتهای؛ که لباسم را پوشیدهام، اعصابم خورد شده، حوصلهام سررفته و از خانه زدهام بیرون؛ تلفنت زنگ بخورد، با کلافگی گوشی را برداری و یکنفر آن پشت بهت بگوید فلانی مرده. به همین صراحت هم بگوید. بدون آب و تاب دادن. بعد تو گوشی از دستت بیفتد، خیره به دیوار روبهرویت، سرت را بچسبانی به دیوار و هیکلت از روی دیوار سربخورد و بیاید پایین. یاد آخرین نگاه فلانی بیفتی. یادت بیفتد که در آخرین لحظههای زندگی ِ فلانی حوصلهاش را نداشتی و عذاب وجدانش خرخرهات را تا آخر عمرت ول نکند. هی بنشینی و توی سر خودت بزنی، اما فلانی برنگردد. ببینی که فلانی خیلی سریع از زندگیات رفته بیرون. به همان سرعتی که پشت تلفن میگویی خدافظ حوصلهات را ندارم!!!
:.
یک فنجون نسکافه داغ:
کافه چی: زندگی کوتاه تر از اونیه که ما تصور میکنیم. آدمهای زیادی میان... آدمهای بیشتری میرن... اونهایی که هستن رو از خودمون میرنجونیم و برای اونهایی که رفتن حسرت میخوریم... و از تنها بودن شکایت میکنیم. و این وسط هیچکس به این فکر نکرد که قدر لحظات بودن ِ افراد توی زندگیمون رو بدونیم... شاید فردا دیگه نباشن...
اووووووووووووووووووووووووول
فرزاد : سلام
بسیار عالی... احسنت... جایزه که نمیخواهید؟
خیلی دردناک بودو باحال بود
ولی همچنین زیادم محال نبودا
دفه بعد که این اتفاق افتاد بیا تا خودم خلاصت کنم...!
فرزاد : سلام
اتفاقی نیوفتاده. یه فرض بود. همین.
همین الان... همین الان از زندگی سیرم... بیا و خلاصم کن...
ایول..ایول...بازم سوم شدم!
فرزاد : سلام
برو خوش باش!
آخی...بمیرم چقدر بد ضایعت کرده!..ولی دمش گرم...شمارشو بده من از ازش تشکر کنم!!!
فرزاد : سلام
واا؟؟
اگه یه نمه زود تر رسیده بودم با کمال تاسف اول میشدم...اما خدا منو دوست داشت و این فاجعه رخ نداد!!!
فرزاد : سلام
هه! سعادتی بود که از کف دادیش!
راستی فردا تولدمان هست و به خاطر برو بکس بلاگ اسکایی یک عدد جشن وبلاگی داریم براتون....تشریفتونو بیارید!

فرزاد : سلام
جدددددددددددددددی ؟؟ به به... مبارکه... حتمن خدمت میرسم...
من زودتر از همه اومدم ولی تا بخونم و کامنت بزارم یکم طول کشید

اما مهم نیست بزار افتخار اولشدن واسه اونایی باشه که آرزوشو دارن
به نظرم اگه اون آدم من باشم واقعادلم نمیاد یکی به خاطر اینکه دقایق آخر زندگیم حوصلمو نداشته تا آخر عمرش عذاب وجدان بگیره!
بزار خوش باشه
مهم اینه اونی که عذاب وجدان میگیره من نباشم
راستی بلاخره بعد صد سال دارم بروز میکنم
فرزاد : سلام
منم همین طوری گفتم... نوشتم که آرزوی محال... فرض محال محاله...
:.
ای ول... بالاخره موتورت روشن شد!
مطمئن باش هیچ وجدان دردی نمیگیره...تازه راحتم میشه
فرزاد : سلام
هه... پس انسانیت چی میشه؟ رفاقتو کجای دلم بذارم این وسط؟!
یعنی ایول به جوجه دکی که حرف دلمو بهت زد!....جوجه جون دوست داریم...

فرزاد : سلام
سلامممممممممممم بچه جون ...



وبت باز بود برای کامنت کذاشتن دیدم تو هم تو وب منی ...
دل به دل لوله کشی هست همی
شکلک های این جا خیلی مسخره هستتتتتتتتت و خنده دار
من یه دزد دریاییم
فرزاد : سلام




ولی من زود تر اومدم
:.
شکلک هاش منو کشته! ببین... مثلن گاهی وقتها من اینم:
یه روزهایی اینم:
بعضی شبها اینم:
نصف شبها هم اینم:
یه هفته ای هم میشه که اینم:
میگما منم همیشه در مورد همه همین فکر رو میکنم ولی خب دوست دارم بعدش بر بگردم به زندگانیم و نمیرم
ولی حیف که نمیشه ...
قدر همو بدونیم ... محبت هامون رو از هم دریخ نکنیم ...
موفق باشی و شاد دوست داری بهای هم باش
فرزاد : سلام
آخرش که قراره بمیریم. بذار اینطوری بمیریم که هم یکی عذاب وجدان بگیره هم روحمون شاد بشه
بهای نه بچه جون ... بهاری منظورم بود بید
فرزاد : سلام
خودم فهمیدم چی چی وگفتی و چی منظورت بید بود!
سلام روی ماه نشسته ات!
ببین من امشب دلم میخواد وبتو بریزم بهم اول با جیغ شروع میکنم: جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ
فرزاد : سلام
غزل بیخیال امشب اصلن حوصله ندارم
مشکل اینجاس که فکر می کنیم همیشه فرصت داریم واگه کسی رو هم می رنجونیم به این خیال خوشیم که بالاخره از دلش در میاریم اما یادمون میره که شاید دیگه فرصتی واسه این کار نداشته باشیم.
......
خیلی قشنگ نوشتی فرزاد جان
فرزاد : سلام
دقیقن. رنجش خاطر منم دلیلش همین توهم فرصت دوباره است...
:.
قشنگ خوندید شوما... ممنون
هیپ هیپ هورا...هیپ هیپ هورا...هیپ هیپ هورا...هیپ هیپ هورا...هیپ هیپ هورا.......
دست دست...دست دست...دست دست!!!
فرزاد : سلام
تولد توئه... بزن و برقص رو اینجا راه انداختی؟
جوجه جون دوست داریم...غزلی دوست داریم....فرزادی...دوست داریم؟؟؟؟...نه نداریم...نه نداریم!!!
فرزاد : سلام
هه... از خدات هم باشه! هر کسی سعادت دوست داشتن منو نداره!
خوب دیگه بسه دیگه نصفه شبی گلوم پاره شد!!!....ولی حیف اینجا دنسینگ نمیشه بکنی!!!




فرزاد : سلام
نه بابا... بیا وسط قرش بده!!
خداوند شفای عااجل عنایت فرماید همی خدمتت همی ... ۱۲ شب به بعد فک کنم مخت هنگ میکنه
فرزاد : سلام
من کلن چیزی به اسم مخ و مغز و این صوبتا ندارم... از هفت دولت آزادم...
:.
سیگار نداری بدی دود کنیم بخندیم به دنیا و آدمهاش و این زندگی احمقانه؟!
باشه خوب اومدم:این کمره یا فنره..؟؟؟!!! بعدشم واسه چی از خودم باشه؟
مثلا خیلی شبیه کازانوا هستی که دیوونه ات بشن مردم؟؟؟؟...بابا کوه اعتماد به نفس تویی جون خودم!
فرزاد : سلام
نخیر... دلت نمیخواد نخواد... مشکلی نیست!
میگم یه جا دیدمتاااااااااااا!!!!...پریشب پیش آنجلینا و برد تو مهمونی بودی...برد تو رو به من معرفی کرد!!!!
فرزاد : سلام
تو کدوم بودی؟ نگهبان دم در؟
ازون عذاب وجدانایی که نتونه یه لحظه آروم بخوابه!!!
ازونا که خرخرشون بجوئه !!!
فرزاد : سلام
معلومه تو هم کشیدی که میفهمی چی میگم!
واا !! خب نمی شود که آدم با همه گل منگولی باشد که نکند بمیرند احیانا" !!
فرزاد : سلام
بحث گل منگولی بودن نیست. بحث همه هم نیست. بحث دو نفرند! دو نفر که هر کدام برای دیگری آدم ِ خاص زندگی اش محصوب میشود!
یعنی عاشق این یک فنجون نسکافه داغت شدم..!
فرزاد : سلام
عاشق فنجونه؟ نسکافه ی توش؟ یا کسی که نسکافه رو ریخته؟!
خیلی بی biiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiib هستی!
شب بخیر...ولی دارم برات...یه تپلشو دارم برات...حالا ببین...
فرزاد : سلام
شب بخیر
ببین من پسر حنوبی خیلی دوس دارماااااااااااااااا
پَ مواظب خودت باش !!
جدا از شوخی،عاشق ذهنت شدم!
فرزاد : سلام
ذهن خسته ی من به درد بخور نیست همشیره...
سلام...
تمام حرف امروزم و تنها چیزی که امروز در موردش زیاد فکـــــــ کردم...همین جمله ی کوتاه بود...!
.
.
.
قدر لحظات بودن ِ افراد توی زندگیمون رو بدونیم... شاید فردا دیگه نباشن...
فرزاد : سلام
یه فنجون نسکافه بود... نوش جان...
:.
لطف داری...
چی شده داداچ فرزاد !!!
جون داداچ خودتو بزن به مُردن بگذار قَدرِتُ بدونن بعد پاشو بیا تهرون بریم گشت و گذار سیگار هم برامون از کوبا آوردن در حد تیم ملی :)))
فرزاد : سلام
اونی خودشو میزنه به مردن که بود و نبودش واسه بقیه تومنی دو زار توفیر داشته باشه... نه ما که بودنمون شده باعث اعصاب خوردی و نبودنمون هم واسه کسی فرقی نداره...
بی خیال داداچ... سیگار برگ کوبایی؟
میدونم،میدونم مای براو..
ذهن منم خسته اس..
::..
فرزاد : سلام
خوشحالم که درکم میکنی...
نبینم غم داری ، خدایی منم ناراحت میشم هااااااااا ...
بی خیال فرزاد ...
گاهی وقتها فکر میکنیم حضورمون برا هیشکی مهم نیست اما همیشه هستن کسایی که دلشون برا آدم می تپه باور کن هستن !!!
آررررره برگ کوبایی
شَبِت خوش
ایام به کام
فرزاد : سلام
قربون تو دادچ مهربون... چاکریم...
:.
ای ول... دودش نوش ریه ات! :))
شب و روزت قشنگ
من الان اینجوری هستم که چی بلغور کنم
الان گوشی رو بردار چنتا فحش بش بده منم بشنوم و دیگه برم به کارم برسم.
راس بگو چیکار کردی اینجوری عین خروس ماده بهت میپره؟
فرزاد : سلام
خروس ماده؟؟! داریم همچین چیزی؟
زندگی همینه فرزاتی اگه قرار همو درک کنیم باید دو طرفه باشه اونی که اعصاب نداره که نباید دم پرش رفت اونی که آب و هواش طوفانیه بعد خوب شدنش دوباره میشه عزیز دلمون من این تجربه رو بارها داشتم هر بار گفتم به درک اما بعدش خودش اومده سراغم اونم با یه دنیا محبت.از این آرزوهای محال نکنه بده که آدم از عزیزاش این طوری جدا بشه با دلخوری .
به نظرم فرصت جبران همیشه هست حالا یکی دو روز اینور اونورش توفیری نداره.
اون معرفتی که ازش حرف می زنی باید اینجوری بشه که اگه یارو پشت خط سر ما داد زد درک کنیم که یه مشکلی ریختتش به هم اگه گره گشایی بلدیم بکنیم اگرم نیستیم نه واسه خودمون نه اون گره گشادی نکنیم.
فرزاد : سلام
فرصت جبران همیشه نیست عزیزم!
همین دیشب... میتونستم بزنم زیر همه چیز و رفاقت رو فراموش کنم و به طور کامل از زندگیم محوش میکردم. میشد... میتونستم... اما نکردم... چون اعتقاد داشتم این رابطه ساده به دست نیومده که ساده از بین بره... و اینکه شاید دیگه فرصتی پیش نیاد همچین رابطه ای رو تجربه کنیم!
الان که دارم فکر میکنم میبینم نظریه جالبیه.
چرا به فکر خودم نرسیده بود؟؟؟؟؟؟؟
تو وبلاگ لیدی ماک کشفت کردم.
میلینکمت دلت خواست یه سر بیا طرفای ما.
فرزاد : سلام
کشف؟! برو سریع ثبتش کن این کشفت رو!
آخه این الان چه آرزویی ه فرزاد؟!
آرزو کن یه چیزی بشه که اون از کارش شرمنده بشه ولی تو باشی و ببینی. این بهتره
فرزاد : سلام
نچ... آرزوی تکراری باعث رفتار تکراری میشه... منم که از تکرار بی زارم...
یک روز نمک ریز به زخم تنم ای دوست
یک روز بنه مرهم افسوس به زخمم
سلام و درود
از شما دوست گرامی دعوت میکنم از خلوتکده ام با نام "فرصت ناب کبوتر شدن" حاوی اشعار حقیر دیدن فرمایید.
روزگاری پر از تغزل برایتان ارزومندم
فرزاد : سلام
دل خوش سیری چند؟!؟
هوووووووووووووورا نفر ۳۵ شدم!
فرزاد : سلام
برو خوش باش و قلک خالی بفروش...
آخه میدونی مشکل کجاست ؟ ما فقط نصیحت برای دیگرونو بلدیم ... منم با تمام وجود به این حرف کخ زندگی کوتاست و شاید هرکسی که الان توی زندگیمه فردا نباشه اعتقاد دارم ولی بازم یه جاهایی بدجوری حال طرفو میکنیم توی قوطی
درضمن دست خطتم باحال بوت
فرزاد : سلام
ذات بشر همینه... دوست داره نصیحت کنه. حالا خودش عمل کنه یا نه...
:.
نه بابا کوجاش قشنگ بود!... ممنون
اذیت نکن مهربون باش خوش اخلاق باش جنتلمن باش
فرزاد : سلام
من که همه ی اینایی که گفتی رو هستم!
خیلی جالب بود...می دونی چرا؟؟؟
چون دقیقا این همین جمله رو بهش گفتم(حوصله ات رو ندارم)
اون بهم نگفت چه حسی داشت...اما گفت که بهش برخورده.
الان فهمیدم می تونست حس تورو داشته باشه...!
یعنی یه جمله اینقدر احساس ادمو تغییر میده؟!!!
فرزاد : سلام
مطمئن باش به هرکسی بگی حوصله ات رو ندارم بهش بر میخوره...
:.
برو خدا رو شکر کن که مثل من از این آرزوها نکرده...
وای کافه چی !!!کدوم آدمی همچین غلطی کرده با همشهری من اینطور بحرفه!؟نمی خواد بگی نمیخواد بگی خودم فهمیدم همان قصه ی همیشگی عشق!!اه دیگه حالم ازش بهم میخوره! دیگه حالم از این بهم میخوره که صب تا شب بخوام فقط منتظر یه تلفن باشم!
فرزاد : سلام
قصه ی همیشگی عشق کوجا بود بابا!!! ؟؟؟ یه رفیق این کارو باهام کرد.
خیلی وقتا خیلیامون از این فکرا می کنیم
شاید چون کار دیگه ای از دستمون بر نمیاد ...
فرزاد : سلام
کاری بر نمیاد؟! برعکس... چون نمیخوایم کار دیگه ای بکنیم! وگرنه همون لحظه که طرف میگه حوصله ات رو ندارم، میتونی بگی به جهنم که نداری، برو گمشو! و این تو باشی که تلفن رو قطع کنی! اما این کار رو نمیکنیم... چون رابطه ها رو نمیخوایم از دست بدیم... چون بندها رو نمیخوایم پاره کنیم....
آره خب!منم همیشه به این موضوع میفکرم که اگه طرف مرد یا اگه من مردم عکس العمل چیه و چقد عذاب وجدان میاد سراغ آدم!
چون میدونم واسه جواب کامنتا اول مینویسی "سلام"، پس عارضم خدمتت که...
سلام و زهرمار!:دی
فرزاد : سلام
زهر مار و کوفت! :دی
دارم فکر میکنم نکنه خدایی نکرده خودتم با کسی یه همچین کاری گرده باشی !!
فرزاد : سلام
من همیشه با بقیه ساختم... این بقیه بودن که منو سوزوندن...
سلام...فرزاد جان هیچ وقت چنین تنبیه وحشتناکی رو نخواه واسه کسی....من هیچ وقت قهر نمیکنم دیگه
فرزاد : سلام
فقط یه آرزو بود واسه رسیدن به آرامش روحی...
خب باشد!! آدم خاص باشد!!!
باز هم نمیشود آدم هی گلمنگولی باشد!!
تو که ننوشتی دلیل این رفتارش چیست! یعنی از چه دلخور است!!شاید حق داشته!!
فرزاد : سلام
۱۰میلیارد پولش را بالا کشیده بودم و یک آب هم روش...
زده بودم و برادرش را کشته بودم...
یک عالمه دلخوشی داشت در زندگی، همه را ازش گرفته ام...
فرض کن یک همچین کاری کرده ام که حتمن لایق چنان برخوردی بودم.
کی گفته ؟!!!!!!!!!
به همین زودی از زندگی خسته شدی؟
ولی باشه تو اولین فرصت بگو تا بیام. بعدم خودم زنگ میزنم به طرفو خبرو بهش میدم...!
کی بیام؟
فرزاد : سلام
فعلن دست نگه دار... شاید زندگی بهتر شد...
می خواهم یک اعترافی اینجا بکنم. من هم عین همان خانم آن طرف خط هستم و به همان بدی که شما نوشتی !وقتی حرفت را خواندم خودم را یک لحظه جای ان آقا گذاشتم و فهمیدم عجب کار ناراحت کننده و بدی می کنم.
خوب است ادم کسی را داشته باشد که به اون یادآوری کند که دارد چه می کند !
نسکافه تان خیلی چسبید !ممنون
این بار می خواهم دو برابر بابت این یک فنجان نسکافه بدهم !
فرزاد : سلام
نوش جان...
این بار را مهمان کافه چی باشید...
:.
زندگی لحظه لحظه اش یادگیریست...
و در آخر سسسللااااامممم
و ناراحت نباش مطمئتن بی حوصلگی اش که تمام شود حتما پشیمان می شود !و خودش زنگ می زند یا دحاقل اگر شما به او زنگ بزنید با ملایمت رفتار خواهد کرد!
فرزاد : سلام
منتظرم که زنگ بزند... خیلی حرفها دارم برایش...
دلت گرفته؟
فرزاد : سلام
نمیدانم اصلن چیزی به نام دل باقی مانده که بگیرد یا نه...
انصافن اینو قبلی رو خوب نوشتی...
بعد بیا بگو علیرضا بده...
--------------------------------------
هتل پارس...چارشیر...شیلنگ اباد...ملاثانی... زیتون...کیانپارس.... پل سفید...
هـــــــــــــــــــــــــــــــی....................
فرزاد : سلام
آقا ببین... وقتی میگم مشکوک میزنی اینه... شوما اینا رو از کوجا بلدی؟ ها؟ زود اعتراف کن!!!
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده اکنون همانیم
فرزاد : سلام
هی... کاش آدمها اینو میفهمیدن... کاش...