کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

چادر های گل دار... +قسمت دوم داستان

درود

چند وقت پیش، شیراز که بودم، توی خیابان راه میرفتم که چشمم خورد به چند زن چادری. البته نه چادر مشکی بلکه چادرهای گلدار و رنگی. یعنی کمی شیک‌تر از چادرنمازهایی که دیده‌ایم. من اول فکر کردم که شاید فالگیر باشند ولی وقتی دقیق‌تر شدم به چیز عجیب و غریبی جز چادرهای گلدارشان برنخوردم.  آرایش‌های تکمیلی هم داشتند و بهشان می‌خورد که مایه‌دار هم باشند. دوتایشان جوان بودند، یکی‌شان میان‌سال و یکی‌شان مسن‌تر. هرچه بود نتوانستم جریان را هضم کنم اما بعدش یاد تهران قدیم افتادم. یاد  چندین سال پیش که زن‌های چادری، چادر گلدار سر می‌کردند و چقدر مسخره می‌کردیمشان. یاد مادربزرگم افتادم که مادرم مدام بهش می‌گفت با چادر گلدار نرو تو خیابون. چادر مشکی سرت کن.  مگر عیب آن چادرهای گلدار چه بود؟ آنقدر مسخره کردیم چادرهای گلدار را که این کیسه‌های سیاه جایش را گرفتند. فکر کنید اگر زن‌های چادری، چادرهای پرنقش و نگار سرشان می‌کردند و می‌آمدند توی خیابان و همه جا شکوفه‌باران و گلباران می‌شد و این‌قدر توی اتوبوس، توی خیابان دلمان نمی‌گرفت. باد گل‌های چادرها را می‌گرفت و تکان می‌داد و می‌ریخت روی صورتمان. می‌ریخت توی این خیابان‌های پر از دود عبوس.

 

 


داستان

مقدارش شاید بگید کمه اما چون میخوام دو روز یه بار بذارم به نظرم میاد تیکه تیکه از داستان مطلع بشید بهتره!!! یه جورهایی تو کف قسمت بعدش بمونید :)  

قسمت دوم داستان "سراب" 

 


06:17 نوشت:

زخمی است بر پهلوی ما و خون می چکد و خدا نمک میپاشد

و ما پیچ و تاب میخوریم دیگران گمانشان که ما میرقصیم

من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم

چون به یادم می آورد که عاشقم ...

نظرات 26 + ارسال نظر
نگار سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 05:13 http://negarima.blogfa.com/

دو خط ِ آخرش خیلی لطیف بود فرزاد ٬ تجسمش هم آدمُ یه جورائی قلقلک میده
رو به راهی؟

حیف که تنها باید تجسمش کرد...
نه... سیر نزولی به سمت قهقرای مشکلات روحی رو دارم به سرعت نور طی میکنم...

مینو سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 09:48 http://yousefabad.blogfa.com

درباره چاد هچ نظری ندارم. نه گل دارش رو دوست دارم نه سیاهش رو.

من سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 10:19 http://mymadhouse.blogsky.com

تو اصفهان مردم هنوز واسه بیرون رفتنشون چادر گلدار سر میکنن
و اینجا -بندرعباس- چادر بندری نازک و گلدار لباس رایجه
یعنی بیای تو بافت سنتی شهر، عمرا دلت بترکه از سیاهی
اینقد رنگی و جیغ و خوشحاااااااااااااااال

سپیده سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 10:23 http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

جان من فرزاد تو خواب نداری؟؟؟؟

یا احیانا با جغد نشست و برخواست می کنی؟؟!!!

الان کار از چادر گل گلی و رنگ و وارنگ گذشته... حالا دیگه به مانتو های رنگ شاد و گلدار هم گیر می دن... از اون پارچه قدیمیا که به همون سبک قدیمی دوخته شدن!!! بنده خودم با یکی از همونا جلب ارشادی ها گشتم و سخت ارشاد شدم... و مانتوی محترم هم رفت اندرون کمد!
تهران باید همین جوری دپسرده باقی بمونه... این یه استراتژیه داداشی...

تلاله سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 10:35 http://www.talaleh.blogsky.com/

ای داد...مگه شیراز نیستی دیگه...رفتی اصفهان....بابا جهنمی شده اینجا...مجبورن چادر گلدار بپوشن...تازه اگه نگن 50تومن جریمه داره....

هیدرا سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 12:44

همینمون مونده چادر گلی سر کنیم بیاییم تو خیابون....!
فک کن چقد خنده دار میشه قیافمون!
کجایی؟
نیستی؟
خوبی؟

نیلوفر سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 13:03 http://hamechiznevis.blogsky.com

سلام
من کلن با چادر مخالفم حالا چه گلدار چه مشکی
کلن چیز جالبی نیست

Ξ T Ξ Я N ∆ L سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 13:10 http://eternal.blogsky.com

شکوفه باران و گل باران! ...

کافه چی اون اعتماد به نفس نییییس
واقعیییییته
:دی
دو یو آندرستند؟

اقیانوس آرام سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 15:09 http://pacific-ocean.persianblog.ir/

شاید اگه از اول همون چادرهای گلدار باقی می موندن و تبدیل به چادر مشکی نمی شدن خیلی خوب بود. یعنی طبیعی به نظر میومد. ولی الان نمی تونم تصورش کنم.
با این که خوشگله و با دیدنشون دل آدم نمی گیره ولی یه جوریه.
انگار که آدم با لباس خونه بیاد بیرون. یه همچین حسی رو برام ایجاد می کنه.
ولی مطلبی که نوشتی خیلی لطیف بود. و البته می دونم که منظور تو هم همین بود که از اول نمیذاشتیم چادرهای مشکی جای چادرهای گلدار رو بگیرن. با این موافقم. چون اینجا انگار کلاً با رنگ شاد و روشن مشکل دارن!!!

اقیانوس آرام سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 15:11 http://pacific-ocean.persianblog.ir/

۶:۱۷ نوشتت چرا اینجوریه

هاله سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 15:33 http://holy-room.blogfa.com

اگه هم مایه دار بودن هم چادر گلدار و طرح دار سر کرده بودن حتما " شیخی " بودن ...

06:17 نوشتت از خودت بود ؟؟ خیلی زیبا نوشته بودی ... من آشنایی زیادی ازت ندارم ولی به نظر میاد عاشقی باشی که به درجه ی وصال نرسیدی ... امیدوارم که ..

پاییــــزبان سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 16:24 http://paeeezbaan.blogfa.com/

ما همیشه عادت داشتیم زنامونو تو بغچه کنیم...همیشه....اونم بغچه سیاه...
+داستانتو میام میخونم :)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 20:21

سلام فرزاتی
من یه خنگم آدرس وبت رو که گذاشته بودی باز نکرده بودم .عین احمقا هر روز به وب قبلیت سر می زدم.
آه از این سرمستی. چادر های گلدار دوست داشتنی، همیشه عطر چادر سفید مامان بزرگم رو دوست داشتم انگار رایحه ی عشق را در شریانم جاری می کرد وقتی به نماز می ایستاد با آن قامت خمیده به خودم می گفتم بزرگ که شدم حتما چادر سفید با گلهای صورتی می پوشم به رنگ بهار .بزرگ شدم در حالی که دیگر چادر نماز مادر بزرگ نبود اصلا انگار وجود هم نداشت انگار بهار سالها بود که شکوفه نداده بود همه ی گلها پر پر شده بودند حالا دیگر شکوفه بارانی که آرزویش را کردی نیلی شده .چون قلب آدمها حتی وقتی برای درک لطافت بهارواقعی نداشت چه برسه به درک زیبایی چادرهای سفید با گلهای صورتی دوست داشتنی آه فرزاتی اگه چرتو پرت می گم عذر تقصیر ما روانمان این روز ها عجیب در تلاطم است.

دیوانه سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 20:23

این کامنت بالایی مال ما بود گفتیم که آه از این سر مستی

. بـــانــ و تمشـــ کی . سه‌شنبه 22 تیر 1389 ساعت 23:07 http://tameshki.com

از تمسخر بدم میاد !!

به انواع ازادی ها فکر کن ! هر کس هر جور که دوست داره می گرده !
اینجوری منم میشم مثه ی سری بچه بسیجی که حرف حرف خودشونه

Ξ T Ξ Я N ∆ L چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 01:41 http://eternal.blogsky.com

همه چیز جای خودش رو داره، نمیشه عوض کرد. این جا هم شده مثل پیرمردهای دویست ساله که هر چیز تازه ای بخواهی در مخش فرو کنی، انگار که روی آب چیزی نوشته باشی.

راجع به معروفی تمام کتاباش رو حتی نمایشنامه ها و داستان های کوتاه رو هم خوندم. قصد دوباره خوانی داشتم. به نظرم چیزهایی هست که جا انداخته باشم.

نینا چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 09:08

وای کلی نوشتم پرید..

۱. سلام

۲. من تا تو رو نکشم نمیمیرم.

۳. به به داستان جدید

۴. پیشنهاد جالبی دادی. شماره نهاد رو که داری؟ میتونی بزنگی و پیشنهاد بدی.

۵. مگه چادره خانوما تو اتوبوس برای رفع دل گرفتگی شماست؟

آخریش . وبلاگ جالبی دارین. اگه دوس داشتین به منم سر بزنین

الهه چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 10:57 http://www.18khooshegandom.blogfa.com/

با پوشیدن چادر و لباسای شاد و روشن موافقم. وبا پوشیدن مشکی مخالف. البته گاهی لازمه.(واسه تنوع در خوش تیپی!) اما کلا لباس باید شاد و پر از گل! باشه. یه نگا به لباسای محلی کل ایران که بندازی همه شون شاد و گل گلی و چین چینی هستن!که خیلی هم خوشکله!
فقط من موندم چرا مردا می خوان با نگاه کردن به زن ها دلشون باز بشه!!!! حتی توی اتوبوس! مگه درخت و آسمون و در و دیوار دل آدمو باز نمیکنه؟ استغفرالله!
الان حس خوندن داستان ندارم. بعدا حتما می خونم!
راستی به روز بودم!

شب گلک چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 10:58 http://www.shabgolak.blogfa.com

انقدر لطیف این چادر گل دار رو توصیف کردی که تجسمش حالم رو خوش کرد

زهرا چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 11:50 http://malake70.blogsky.com/

چه جالب.

چه باجی چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 21:43 http://chebaji.blogspot.com

ببین از من به تو پیشگویی (!) اینها با چادر گلدار هم برخورد خواهند نمود!اصولا هر چیز زیبا و رنگارنگ و نشاط آوری در دیده ی اینها شیطانی است.این خط --- این هم نشان ¤

اقیانوس آرام پنج‌شنبه 24 تیر 1389 ساعت 04:56 http://pacific-ocean.persianblog.ir/

سلام فرزاد
خوبی؟

بهاره پنج‌شنبه 24 تیر 1389 ساعت 09:35 http://www.pashe-koori.blogsky.com

بذار گم بشند...دلامون را سیاه کردند.پوشش مون را سیاه کردند.خدایا....خودت به دادمون برس.

دودو پنج‌شنبه 24 تیر 1389 ساعت 20:05 http://www.doudou.blogfa.com

کلا چادر رو دوس ندارم.....
شاید طرز فکر من اشتباهه اما به نظرت توی این دنیا...تو این قرن..قرن ۲۱ ام دیگه پوششی مثل این چادرای گلدارو سیاه...زیبا هست؟؟؟ریبا نه از نظر قشنگی...به لحاظ شخصیت و فکری که دنیا و ادماش راجع بمون می کنن.الان ممکنه بگی مگه ما به خاطر بقیه زندگی می کنیم؟؟!!
نه به خاطر بقیه زندگی نمی کنیم...اما تو این دنیا با ادمای دیگه و زیر نظر اونا زندگی می کنیم.تمام دانش و فکر و فرهنگمون زیر نظره...
فکر می کنم حد الامکان یه جوری باید باشیم که مطابق پیشرفت جهان باشه...این پوشش مال گذشته ی ایرانه....اون زمان کسی مارو دور نمی کرد و متلک بارمون نمی شد اگه این تیپی میرفتیم بیروون....اما الان.....
بمن با پوشش مخالف نیستم.اتفاقا دوستم دارم.
اما می تونیم خیلی شیک و زیبا و به روز پوشش خودمون رو داشته باشیم.نه اینکه مزحکه ی دیگران شیم.


فقط نظرم بود....
امیدوارم کسیو ناراحت نکرده باشم

mis nemissis پنج‌شنبه 24 تیر 1389 ساعت 20:45

بله بله

ولی حیف و صد حیف که همه در مرحله ارزو باقیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد