کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

قسمت اول داستان

درود

ی داستان تازه رو شروع به نوشتن کردم. اولش بگم که من هیچوقت ادعا نمیکنم یه داستان نویس ماهرم و نوشته هام خیلی قوی هستن! اتفاقن بر عکس؛ خیلی هم ضعیف و پیش پا افتاده ان! خواهشن اگه دنبال داستان های درست و حسابی و فاخر هستید نوشته های منو نخونید. من محض سرگرمی مینویسم و هرکی هم دوست داشت محض سرگرمی بخونه و دنبال کنه :)

چون میخواستم مطالبم با داستان هام قاطی نشه واسه داستان ها یه وبلاگ جدا زدم که هربار قسمت جدیدی بنویسم لینکشو توی همین وبلاگم میذارم. خواهشن نظر در مورد داستان رو هم توی همون وبلاگ خودش بذارید! ممنون

قسمت اول داستان "سراب"


پ.ن:

1/ جنگ اول به از صلح آخر! درسته؟!!

2/ نظرات پست قبل رو تا ظهر جواب میدم. تا عصر هم احتمالن به وبلاگهاتون سر میزنم. ببخشید. الان حالم خوش نیست که بیام سراغتون...

:.


یک شنبه نوشت:

اتفاقات دردناکی داره برام می افته. چیزهایی که حتی یک ذره فکرشو نمیکردم روزی اتفاق بیوفته. هیچوقت مثل این روزها خونمون آشفته نبود. حرفهایی شنیدم... کارهایی دیدم... هی روزگار... هی...

زندگیم این روزها داره به سختی  میگذره... یه فشار روحی خیلی خیلی شدید رو دارم تحمل میکنم. چیزی که تاحالا تجربه اش نکرده بودم. دوباره میگرنم هم عود کرده! همه چی دست به دست هم داده که عذاب این روزهای منو تکمیل کنه...

:.

ه ل پ...