کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

کــــ افــــ ه ۴۰چــ ــراغــ ــ

اینجا چراغی روشنه...

شاید این جمعه بخوابم... شاید...

درود

دیروز ساعت 2 ظهر بود که بیدار شدم. تا همین حالا هم که اینارو مینویسم خوابم نبرده! یعنی بی خوابی زده به سرم! اول صبحی یهو هوس کله پاچه کردم. ماشینو روشن کردم و رفتم تا یه کله پزی پیدا کردم و کله پاچه خوردم!!! بعدش هم یه کاسه آلبالو خوردم! یعنی میدونی چیه! این بابای من یه سیستمی داره و اونم اینه که هرچی بخواد بخره به اندازه یه ایل و تباری میخره! رفته یه صندوق 10 کیلویی آلبالو خریده گذاشته خونه! 3 روزه کارم شده کاسه کاسه آلبالو خوردن از ترس اینکه خراب نشن!!!
یه چیز دیگه... دیشب یه گوشی جدید خریدم. لازم نیست بدونید مارک و مدلش چیه! فقط اون فرد ِ خاص میخوام بدونه که حتی رنگش هم رنگ گوشی اونه!! کلی گشتم تا اون رنگ رو پیدا کردم!!
خودم کم کم فهمیدم که حالم خوش نیست! به شدت احتیاج به یه روانشناس دارم. فکر کنم دوباره باید برم پیش دکترم!! یعنی میدونی چیه؛ یه حس وحال عجیبی دارم. دست خودم نیست. بی خودی دلتنگی میاد سراغم و بی قراری میکنم. یا یه وقتهایی هم میزنه به سرم و نصف شب پا میشن تو کوچه ها قدم زدن و سیگار کشیدن. دیشب دوباره نصف پاکت تا صبح کشیدم. خب حالم خوش نیست... درک کن!!!
دلم یه مسافرت میخواد... تنهایی نه... با یه فرد ِ خاص... منتهی حیف که نه من پولشو دارم نه اون فرد خاص دلش میخواد...
دیروز صبح زود اتفاق کوچیکی افتاد که من حس کردم حتی اون کسایی که فکر میکردم منو میفهن و درکم میکنن واقعن این کارو نمیکنن... یهویی از درون خالی شدم... یه جورایی با یه اتفاق ساده و خیلی پیش پا افتاده به پوچی رسیدم... شایدم زیادی دل نازک شدم!
خب وقتی شما نمیفهمین من چی میگم و حس و حالم در چه وضعیتیه نباید کامنتینگ رو باز بذارم!
یه داستان رو شروع کردم به نوشتم. حالم که اومد سر جاش (اگه بیاد) میذارمش اینجا. دو... سه روز دیگه شاید...